در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مجتبی مهدی زاده | درباره نمایش گرگ ها
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:31:09
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در هیاهوی میدان مسابقه
یال های سفیدِ خاطرات
میان‌موهای سیاه
در افکار روزهای جوانی موج می زند

دلتنگی های یورتمه شبانه
برای سوار کردنِ ماه
از تپه های تاریکی
آهسته و آرام،بالا می رود.

نعل های نقره
خوش شانس بوده
برای تک تک سواران اش،
جز من که تکه آهنی
به استخوانِ ذهنم ... دیدن ادامه ›› میخ شده

در میانِ عربده های
دورویی و نیرنگ روزگار
کفشِ آهنی ام به تکه سنگی
گیر کرده و پایم شکسته است.

پس خلاصی
شانس بزرگی ست
که سَرِ پیچ
لای زانوانم پیچیده

و میدانم
که عاقبت روزگار
مرا به ضرب یک گلوله
خواهد کشت.

پس همیشه
با شیهه آخر من
از خواب
خواهد پرید

صدای شیهه ایی که می گوید
از تو ممنونم
برای رهایی
برای اول شدن در آزادی.


#مجتبی
کجا می روی؟
باز هم می شود
دست های گرمت را گرفت و تو را دید؟
صبح بخیر گفت و صدایت را شنید
عطر تو هنوز هم در هوا جاری ست
تصویرت روبه رویم قد می کشد
لبخند می زنی اما این بار بغض می کنم
خبری از ذوق نیست

سکوت می کنم
سکوتی که از ابتدای خلقت
با خود یدک می کشم
مثال پرنده ها
که با مرگ هم عاشقانه می رقصند،
قدم می زنم
کنار ... دیدن ادامه ›› درخت هایی که با تو
میان آن ها بسیار دویده بودم

در تمام سنگ فرش های خیالم
نقش بسته ایی
مرا مثال همیشه سربه زیر
دست و و پایم به لرزش انداخته ایی،
می خواهم یقه تمام خیابان ها را بگیرم
چون زیبا نیست که آسمانش بعد از تو
با هر ترانه ی ابرها
آوازی شاد بخواند

کوچه پس کوچه های شهر
هرگز نفهمیدند تو که هستی،
تو تنها بودی
شبیه صندلی های خستهِ تاتر،
نمی دانی که فریادِهای بی صدایم
چگونه دردهایش را در پیراهنم
حبس کرده
چگونه اشک هایم پنهان شدند
اما با این همه درد در ذهن خودم
لبخند از تو ثبت کرده ام،لبخند.


#مجتبی
واای پسر..دمت گرم..
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
خب اینجا چون مجدد کیفور شدم،ابتدا زدودم، مجددا فشردم :))
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمی خواهم
که خوابم ببرد
یک نفر بیاید و مرا
از این کابوسها بیرون کند

افکارم
به حقیقت چنگ می زنند
و از درد به خود می پیچد
چشم هایم
بوی الکل می دهد.

شب ها
تنها که می شوم
توی لیوان هم چیز ی نیست
جز بهم ریخته گی روزگار

دلتنگی ... دیدن ادامه ›› هایم
شبیه یک مادیان باردار است
که درون شکمش
مدام به او لگد می زند.

در ذهنم
کسی به جای تو
دستانش را دور گردنم
حلقه می کند و نایم را می فشارد

نفسم بند می آید
دلخورم از اینکه
این دستهای غریبه کیست
که مرا تمام می کند

مگر
قرار نشد
که فاصله بین مان
ما را بکُشد؟

#مجتبی