یک نمایش سورئال از رنج، رنج، رنج و رنج (البته وقتی پای سورئالیسم وسط کشیده بشه دیگه چیزها معنای خودشون رو ندارند)؛ کار بسیار قابل احترامی بود و بخصوص دکور بسیار عالی داشت که خودش به تنهایی حرف میزد.
این تئاتر صرفا جنبه سرد، بی روح، تلخ و مرده زندگی (شاید هم بخش زنده مرگ) رو به نمایش میگذاشت بنابراین نمیشه ازش انتظار سرگرم شدن داشت؛ آدم وقتی میتونه از چنین نمایشی لذت ببره (یا بهتر بگم، به تفکر واداشته بشه) که زبان نمادها رو بشناسه.
این نمایش تلنگری بود به نگاه عادت زده ما آدمها بدین منظور که به ما بگه مرز مرگ و زندگی اونقدرها هم مشخص نیست اصلا زنده بودن با مردن مگه چقدر تفاوت می تونه داشته باشه، خیلی از ما مرده ایم و خبر نداریم و خیلی از ما زنده ایم بدون اینکه نشانی از حیات در ما دیده بشه. در حقیقت آدمهای این نمایش یا مرده اند یا در شرف مرگند. حتی چیزهای نویدبخش زندگی هم از این منظر میتونه مرده باشه مثل ازدواج، تولد، عشق...
بازی خوب بازیگرا و دکور و گریم مناسب هم به پاشیدن گرد مرده به روی نمایش کمک میکرد.
البته شاید حقیقتا زندگی این همه سرد و بی روح نباشه ولی این نمایش دریچه ای است به بعد تلخ و مرموز زندگی یا همون مرگ و زمانی تاثیر این نمایش بیشتر میشه که حواسمون باشه این نمایش رو فردی نوشته که متعلق به سرزمین بالکانه، سرزمینی که تاریخش عجین شده با خشونت و نسل کشی و تجاوز ، که آخرینش یکی از تلخترین وقایع تاریخ قرن بیستمه؛ کسانی که برهه جنگ اخیر بالکان رو به خاطر میارند میتونند گواهی بکنند که اخبار نسلکشی بالکان بدترین و تلخترین و وحشتناکترین
... دیدن ادامه ››
خاطراتشون بوده؛ من شخصا هنوز هم کابوس خیلی از داستانهای وحشتناکی رو که از جنگ بالکان خوندم و شنیدم، میبینم چه برسه به کسی که در چنین فضایی زیسته باشه.
و در آخر اینکه این نمایش بسیار خوب تونسته بود یک کابوس رو به تصویر بکشه، دستمریزاد به همه عوامل.