در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال علی شادکام | درباره نمایش قطع دست در اسپوکن
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:44:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
به مناسک قطع دست در اسپوکین خوش آمدید.به اینجا که دستی از من قطع شده است٬به بهای آن دست٬از شما جانی جدا خواهم کرد؛کارمایکل چنین گفت.
مروین پاسخ اورا داد:انقدر برات سخت بوده!؟

...
سوالی که در ذهن من جرقه می زند این است!؟این خشونت ٬این حجم بزرگ از دست قطع شده٬خون٫تباهی روابط انسانی٬خواهش های فروخورده بشری٬زجر بی مفر از کجا بوجود آمده است!؟اولا.
دوما؛این همه باز چگونه این چنان با نسل من٬من متولد دهه های پس از ۵۷ همزیستی دارد!؟
سوما:چطور من و دیگران به نقطه ای از تحمل این زجر رسیده ایم که این دیدار از اثر هنری که این چنین تراژیک و نا انسانی است٬خنده دار و راحت و همذات پندارانه هضممان میشود‌!؟
پاسخ سوال اولم از خودم٬به تاریخیت مک دانا برمیگردد و اشتهای زیاد این روزهای ما برای ترجمه و خواندن و اجرا و همچنین دیدن ... دیدن ادامه ›› او.او که در بستری به ظاهر عمیقا متفاوت با ما قصه می سازد.به ظاهر اما بعید است که این نزدیکی و تلمیح وارگی اتفاقی باشد.
همانقدر که ممکن است انسان اروپایی مرفه قرنها پس از قرون وسطی چنین تجربه ای از خشونت دارا باشد٬من هم دارم.
من میخواهم مک دانا را درگاه خود تفسیر کنم و چه بسا به مقام تاویل دسترسی پیدا کنم.مثلا بی خود و بی جهت در مدرسه مورد تجاوز قرار گرفته ام.مثلا بی خود و بی جهت مورد ضرب و شتم بوده ام.مثلا بی خود و بی جهت معلمی مرا تنبیه میکرد و ساعت ها یک پا در هوا در راهرو مقابل بسیار دانش آموز مطاع امر رهبری-معلمی -ناظمی و این همان نظامی تحقیر و نشان داده شدم.مثلا به اجبار دو سال از عمرم را و به اجبار و بی اختیار و به اجبار .سرباز پاسدار پرچمی بودم که نابرابر-نابرادر برچسب فعال دار مرا در آغوش کشیده و مرا پس زده.من کارمایکل را می شناسم.من کارمایکلم
پاسخ من به سوال دومم ٬این که چطور با این خشونت همزیستی دارم!؟را در سولو لوگی از مروین این جوان همذات پندار خواه در جستجوی زیبایی شنیده ام.بیزاری من از عقل که کارم را به جنون کشانده.از محاسبه.از انسان بودن ٬از نظام ها و استانده های محاصره کننده ام.از دستورها.از قتل عام دسته جمعی در کلاس درس میترسم من.مثل تو برادرم.مروین من هم مثل تو برای آن گیبون اسیر در قفس گریه میکنم.تو ای مروین جان که میخواهم نام خانوادگی ات دریدا باشد.که مثل من و دریدا از این همه مرزها متنفری.از خوب-بد.از زیبا-زشت.از دوست معمولی-دوست واقعی و تمام نظام های دو انگار برساخته ی دیگر این جهان قانون ساز.
من و تو در یک جهان زیست میکنیم مروین.من و تو یکی هستیم.
پاسخ سومین سوال من اما آرزو داشتم نه بود.آرزو داشتم من و دیگران در سالن انتظامی با شما دو مغلوب جهان تراژیک این متن همصدا نعره بزنیم.با نوای هتفیلد آتش بازی کنیم.آنارشیست هایی بشویم که دوست داریم بودیم.اما چه کنیم که در گلو خفه ایم.ما به همدیگر می خندیم.آزار می بینیم و چون عیسی مسیح قربانی هستیم.ما بیشتر از ملت او مخاطب مک دانا هستیم.ما چلاق ها و دست قطع شده ها و ملکه های روسوخته ی زیبایی...
به احترام بازیگران بی نظیر این نمایش ٬
وحید راد و نادر فلاح
امین طباطبایی و ندا جبراییلی
دانیال خجسته و همه عوامل شریف این اجرا.