در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نوید کاشف | درباره نمایش صدای آهسته برف
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:50:58
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بریدن بند ناف در قبر
نوشتاری کوتاه بر نمایش " صدای آهسته ی برف"

(( انَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ ..... خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی‏دهد مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند ... قران کریم/ سوره رعد / آیه 11 ))

شخصیت ... دیدن ادامه ›› یا موقعیت؟

دیشب با دوستانی که نمایش را دیده بودند گپ می زدیم. یکی از دوستان می گفت داستان مردی بود که .... یا زنی که ... . حقیقتش من وقتی داستان را تعریف کردم برایشان گفتم کلبه ای که ...
داستان موقعیتی بود که در آن اتفاق هایی می افتاد. شاید صحنه ی زایمان و دختر بودن نوزاد تداعی کننده ی این باشد که جابر موقعیتی فمینیستی ایجاد کرده و در این موقعیت از یک دیدگاه زن شخصیت اصلی است که دارد مورد ظلم قرار می گیرد و از دیدگاه دیگر مرد شخصیت اصلی که خودسرانه و از روی هوس در وقت غیر استاندارد با زن نزدیکی کرده ...
اما من فکر می کنم که موقعیتی رمز آلود و تمثیلی در داستان است که اهمیت دارد و حتی صحنه ی زایمان هم جزیی از این موقعیت است که در کل می خواهد رمز هایی را بیافریند که بیننده در تاکید ها و تکرارهایی که نویسنده و کارگردان تعمدا آفریده بتواند رمز گشایی کند و به مفهوم نمایش پی ببرد.
به عقیده ی من - و البته با نگاه تفسیری - این نمایش دارای مرد حقیقی نیست که راجع به شخصیت ها بشود حرف زد و اصلا قایل به شخصیت نیست. برای این حرفم یک دلیل از تغییرات متن در طول اجرا دارم که امیدوارم گروه اجرایی این دلیل را به حساب مچ گیری حقیر نگذارند، دلیل من پدر و مادر بزرگ در روزهای ابتدایی نمایش و بعد تغییر دادن آن به مادر و پدر بزرگ است، وقتی به همین راحتی دو شخصیت جایشان را با هم عوض می کنند، آن هم یکی زن و دیگری مرد، پس به این می توان اندیشید که اثر کاری به ظاهر شخصیت هایش ندارد و فرای همه ی این ها می خواهد تماشاگرش غرق در موقعیت شود چرا که در این موقعیت آیینه ای گذاشته شده که ما خود به خود با ان همذات پنداری می کنیم ( باز هم باید تاکید کنم که با موقعیت همذات پنداری می کنیم و نه با تک تک بازیگران )
به عقیده ی من مرد در این نمایش نماد قدرت است و حاکمیت، اگر نخواهم کار را دچار حاشیه کنم باید گریز بزنم به جریان کمونیستی و مخصوصا دوران حکومت دیکتاتوری به نام استالین، مرد نمایش آن قدر قوانین بسته ای دارد که حتی برای عشق بازی هم محدودیت ایجاد کرده است! و در این قلمرو می توان مثل نجمه چمدان برداشت و رفت اما واقعا نجمه کجا رفته است؟! به عقیده ی دیکتاتور بزرگ بیرون از این کلبه تا رسیدن به زمینی که سبز باشد ان قدر راه است که خدا هم بخواهد برود پیر می شود، پس تروتسکی - تئوریسین بزرگ کمونیست - تا آمریکای لاتین هم برود توسط عمال استالین کشته خواهد شد؛ و مرد نمایش شاید این را دارد القا می کند که هر جا بروی اسمان همین رنگ است و بهتر است بمانی تن بدهی به این حکومت! و از طرفی مرد دوم را برای روزهای بعد آماده می کند، روزهایی که این دیکتاتوری باید ادامه پیدا کند. به او وعده ی دختر مورد علاقه اش را می دهد تا از این بحران بگذرند و موقتا ارام شود. او به هر قیمت می خواهد خانه اش را و جانش را نجات دهد و برایش مهم نیست چقدر در این راه خون ریخته شود.
حتی شخصیت های نمایش را تمثیل کشور ها هم می می شود تصور کرد، پدر بزرگ کشوری استعمارگر است که کشور به ظاهر طغیان گر را با وعده و وعید هایی خام می کند تا به راحتی از حمایت مردمان و یا کشورهای ضعیف بگذرد و از این دست تمثیلات و تفسیرات و ...

گرگ مرگ است یا مادر؟!

گرگینه می آید و از همان زمان به ما نشان می دهد که انسان هایی هستند که از حیوان پست ترند و تا زمانش نشود آن خوی حیوانی شان بیرون نمی ریزد و ضربه ی در و درد زن ابتدای برون ریزی این خوی است و در انتها همان گرگ در نقش مادری ظاهر می شود که نشان دهد حالا در این موقعیت حیوان شرف دارد به انسانی که ادعای اشرف مخلوقات دارد.
حالا که فکر می کنم می بینم این نمایش چقدر شعر معروف مرحوم اخوان ثالث را به ذهن می آورد:
زمستان است ...

راستی اصلا بهاری خواهد آمد یا نه؟!

هلال ماه حاکی از این است که این قصه تازه شروع شده است و اگر چنین باشیم: بی تفاوت و بی همت؛ حالا حالا ها باید زیر بار چنین سرمایی تحمل کنیم و بعید است بهاری در کار باشد
برای من هلال ماه معانی زیادی داشت که یکی از این همه ابتدای ماه بدبختی این انسان هاست.

منتظران احمق!

این نمایش از طرف دیگر و در ادامه ی نشان دادن موقعیتی به این وحشتناکی موضوع مهم انتظار را نیز به درستی به چالش می کشد که این قسمت از داستان اتفاقا خیلی با روایات و احادیث دینی ما مطابقت دارد. این که انتظار واقعیت تاب آوردن ظلم و نشستن و دست روی دست گذاشتن است؟! آیا باید سکوت کرد و هر قانونی را پذیرفت به امید این که روزی بهاری خواهد آمد و همه ی ما را نجات خواهد داد؟ در این صورت باید تن به خفت هایی داد که از ان جمله خفت ها همین سکوت و عدم عشق بازی است؛ عشق بازی را در این نمایش برجسته شده است چرا که خصوصی ترین و اتفاقا حیوانی ترین بعد انسانی است که اگر درست اتفاق بیافتد می تواند زایشی در پی داشته باشد که اتفاقا تبدیل به رویش نوزادی خواهد شد که می تواند انسانی ترین کارها را بکند و ... و حالا این خصوصی ترین کار هم در این موقعیت حرام است و این انسان ها با خفت تن به همه ی این ها می دهند چرا که امید به بهاری دارند که معلوم نیست کی بیاید!!!

حرف اخر

در هر نمایشی و یا اثر هنری نباید به دنبال کلیشه ها و آنچه ما دوست داریم باشیم، بلکه باید با موئلفه ها و نمادهای آن نمایش پیش برویم، و اگر چنین کنیم مطمئن باشیم که کم کم به سمت انصاف و عدالت پیش رفته ایم و شاید راهی پیدا کنیم تا از زیر این خفقان سرد نجات پیدا کنیم.

پی نوشت:
سرتان را درد آوردم ... اگر گاه به گاه راجع به این نمایش فوق العاده می نویسم به این علت است که جریان مثبت کشف و شهود در من به آرامی دارد صورت می گیرد و این را می توانید به حساب پیری و البته کندی من بگذارید.
امیدوارم این نمایش تمدید شود و دوستان بیشتری بتوانند لحظاتی موقعیت اسف بار اجرا شده را ببینند شاید که به قول فرمایش خداوند متعال در قرآن حکیم کمی فکر کنند ( افلا یتفکرون؟!)
خسته نباشید
منتظران احمق!
این که انتظار واقعیت تاب آوردن ظلم و نشستن و دست روی دست گذاشتن است؟
۲۵ آبان ۱۳۹۳
مشتاقترشدم برای دیدن این نمایش.بااین متن جالب
۰۷ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جابر رمضانی عزیز سپاس گزارم
هر بار که نمایش های تو را می بینم مجبور می شوم فکرکنم، مجبور می شوم کمی خودم را بکاوم، مجبور می شوم کمی جامعه ی اطرافم را مشاهده کنم، اما مجبور نمی شوم گریه کنم چرا که در اواسط کارهایت ارام آرام ایوان چشمم تر می شود و گونه هایم جاری شدن قطراتی را حس می کنند که خیلی وقت است در این دنیای سرد جاری نشده اند ...
و این بار صدای آهسته ی برف:
عمیق ترین خراشی که تا به حال یک نمایش می توانسته روی شیشه ی احساسم بکشد را، اول از ملاقات با بانوی سالخورده ی استاد سمندریان دارم و بعدی را از این نمایش
وقتی صدای نوزاد داشت ارام آرام رو به نابودی می رفت چقدر وحشتناک خودم و مردم کشورم را پای میز ناهار خوری دیدم که داریم خام خام گوشت همدیگر را می خوریم
و چقدر یاد خنده هایی افتادم که نگذاشتم صدایشان در بیاید و خفه شان کردم
چقدر عشق بازی های خاموشم را که حتی از ذهنم هم بیرون نیامدند یاد ... دیدن ادامه ›› آوردم
و نوزادانی که در همان عشق بازی های ذهنی در نطفه خفه کردم
راستی باز هم یادم آوردی که باید منتظر بهار باشم، این بهار پس کی می آید؟! یاد دیالوگ پهلوان کشواد افتادم در نمایش نامه بی نظیر استاد بیضایی :آرش، که در کوه به آرش گفت: اگر امروز تیر بیاندازی تا دنیا دنیاست بر این مردم امید خواهی شد و ...
تا کی باید انتظار بکشیم که بهاری بیاید تا انسان باشیم؟! چرا از امروز انسان بودن را انتخاب نمی کنیم
راستی
این بهمن آیا جبر زمانه است و گریزی از آن نیست؟!!!
مثل همیشه طراحی صحنه ات بی نظیر بود و این شیب که هم در متن کارکرد دارد و هم کارکرد محتوایی دارد باز هم من را به شیبی که همه مان را دارد به زوال می کشاند سوق داد و با مریم همراه شدم و قل خوردم تا زیر داس ماه، برف باران شوم
بازیگرانت خوب و سنجیده بازی می کردند و تقریبن اکثر ماهیچه هایشان در خدمت سکوت بود و لرزش ترس وار از بهمن را می شد در ان ها دید
طراحی لباس و آکسسوار خیلی زیرکانه بود و رنگ ها تداعی کننده ی آنچه اتفاق می افتد
در کل چیزی بیرون نمی زد و همه چیز در خدمت نمایش بود و وقتی کار تمام می شد ذهن درگیر اندیشه ی نمایش بود و این یعنی تئاتر به معنای درست اتفاق افتاده است
دوستانی نقد دارند روی باز ی و ... ما یاد گرفته ایم ( به غلط ) که بازی باید چنین باشد و چنان نباشد و ... اما یادمان رفته است که اگر از نمایشی بیرون بیایی و ذوق کنی از بازیگری که این چنین بود و موسیقی ای که چنان بود و ... ان نمایش از رسالتش دور شده است و نگذاشته آن چنان که باید به اندیشه هایش پی ببری و شاید اصلا اندیشه ای نداشته است
حال این که همه ی این عناصر باید دست به دست هم بدهند تا در کل از نمایش لذت ببریم و صدای آهسته ی برف این چنین بود
من به عنوان یک مخاطب که شب دوم اجرا را در سالن ناظر زاده بدون آن موسیقی که گفته می شود و سقفی که جابر می گوید دیدم و بی نهایت لذت بردم و البته بی نهایت از اندیشه ای که در من زنده شد تا باز خودم و جامعه ام را مشاهده کنم خوشحالم و از این مشاهده و کشف و شهود پس از آن شرمنده
راستی صحنه ی زایمان بی نظیر بود، بی نظیر، پارادوکس رفتاری مرد ها و زن ها که البته به خاطر جبر زمانه هر دو خفه اجرا می کردند!!! صحنه ای بی نظیر ساخته بود ... و البته رفتاری که در طول اجرا با زن باردار می شد هم مسئله ای بود که دلم نمی خواهد بازش کنم چون با مسایل روز تداخل پیدا می کند و شاید ... بی خیال
سپاس بی کران
شاد باشی
محمد رحمانی و Farzaneh این را پاسخ داده‌اند
نظراتتان جالب بود ...
۰۴ آبان ۱۳۹۳
نوید جان کاشف ممنونم عزیز . در تمام طول اجرا همانطور که همه جان گوش بود م و حضور . درد می کشیدم . منگ بودم، به تنگ آمده بودم از آن همه سکوت ، فرمانبری و حقارت .
وفتی نوزادم را ...
وقتی بر شیب سقوط در غلتیدم ،
مرثیه ای بر مرگ انسان بودنم ... دیدن ادامه ›› خواندم.
در آغاز جغرافیا طبیعی را سازنده ی آن خوی ترسیم کردم اما قدم به قدم به جغرافیای اندیشه و وجدان ِانسانم آرزوست رسیدم.
باز هم از نوشته ی خوبت سپاس گزارم فرزند ِ جان .و درود ها بر جابر رمضانی بسیار عزیزم و همه ی یاران نازنین همراهش . در هوای صدای بهمنی کارستانم تا پالایی و آرایی ام را نفس کشم .
۰۷ آبان ۱۳۹۳
ناهید حدادی عزیز
هر چقدر هم بخواهم راجع به این نمایش بنویسم به اندازه ی شما نمی توانم
چون هیچ وقت نمی توانم با زن همذات پنداری کنم و فقط می توانم همدردی کنم
به همین خاطر همیشه در نوشته ام چندین گام از حسی که شما به زیبایی بیان نمودید عقب هستم
سپاس از لطفتان
شاد باشید
۱۰ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید