در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نیما کرباسی زاده | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:22:06
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
واقعا تیوال نباید اجازه بدهد که هر کسی نظر بنویسد. امشب عضو می‌شوند، فردا نظر می‌دهند که «این بدترین نمایشی بوده که تا حالا دیده‌ام» بعد ۶ ماه هنوز هیچ نمایش جدیدی ندیده‌اند. تیوال باید برای مخاطبانی که کمتر از ۱۰ کار طی سال دیده‌اند، صرفا امکان نظردهی بصورت گزینه (دوست داشتم/نداشتم) فراهم کند، برای دیگرانی که کار بیشتر (مثلا ۲۰ کار تا امروز) می‌بینند امکان نمره دهی و برای کاربران حرفه‌ای‌تر امکان ثبت نظر.
مسخره است که بسیاری از اجراها بدلیل بی‌حرمتی و نادانی و جوسازی موافقان و مخالفان تخریب شود و یا کار بی‌ارزش بالا بیاید.
خواهشم می‌کنم عزیزانی که موافق این نظر هستن این کامنت را لایک کنند و در ادامه این درخواست مورد عنایت تیم همیاری تیوال واقع شود.
الان متوجه نشدم شما از باغ خوشتون اومده یا نه؟
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
پرستو جمشیدی
الان متوجه نشدم شما از باغ خوشتون اومده یا نه؟
بسیار کار ارشمندی است. هرچند که پیش از این با بازی مرحوم هما روستا هم در ایرانشهر دیده بودم.
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
مهراد دادخواه
شما چه قدر آزادیخواه هستید ، مرسی که امکان نظر دهی در مورد تئاتر که برای مخاطب محروم می کنید
یک نمایش توسط گروه، ماهها تمرین می‌شود، مجوز می‌گیرد، دکور و اکسسوار و … تهیه می‌شود، با این هزینه‌های سرسام‌آور تبلیغات و اجاره سالن و … ریسک اجرا به جان خریده می‌شود.
کارگردان با برخی گروه‌ها اختلاف نظر دارد. یک مرتبه ده‌ها کامنت فیک توسط افراد بی‌نام و نشان نوشته می‌شود و با توهین و هوچی‌گری ذهن مخاطبان را شستشو می‌دهد. نتیجه اینست که اینهمه زحمت شکست می‌خورد.
اینکه اجازه بدهیم مسیر اقتصادی یک نمایش اینچنین تهدید شود، اسمش هرچه باشد «آزادی‌خواهی» نیست.
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مطالب مطروحه بسیار مفید و کامل است و از زحمتی که بابت تهیه محتوا و ارائه مطالب کشیده شده است بسیار ممنونم. برای من بسیار مفید شد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سیزیف وار بر صحنه تئاتر / در ستایش زندگی


" سیزیف قهرمان "پوچی" است. شور و عشق به همان اندازه سبب قهرمانی وی شدند که درد و رنج. دوری جستن اش از خدایان ، به بهای رنج ناگفتنی تکرار کاری بی پایان تمام شد .... اگر این افسانه اندوهبار است از آن روست که قهرمانش آگاه است.... هیچ سرنوشتی نیست که نتوان به یاری خوار شمردن بر آن چیره گشت ... "

1- ما خسته هستیم : از ایسم ها ، از تکرارها ، از تاریخ ... ناکامی را نسل به نسل بازتولید کرده ایم و خسته ایم ... از تقابل و چرخه بی سرانجام اصلاح و تجدیدنظر ، دین و عقل ، فردیت و جامعه ، پول و شرافت ، آزادی و عدالت ، گذشته و حال ، ما از همه اینها ... دیدن ادامه ›› خسته ایم ...

2- بازیگر پیر خسته ، مست و پرشور بر صحنه نمایش دربرابر ما می ایستد. بطری خالی شراب در دستش و زخم عشقهای خنده دار جوانی بر روحش آخرین اکسسوار اوست ... می آید ، راه میرود ، میرقصد و قطعه قطعه ، شخصیتهای نمایشی نقشهایی که بازی کرده و دیگر از دست رفته اند را احضار میکند تا زندگی را ستایش و خوش خیالی متعهدانه را تمسخر کند ... بازیگری برایش جز تکرار نیست و تراژدی زندگی نیز چیزی جز کمدی ... او تجسم محض ایده آلیسم روبه زوال در عصر ماست ...

3- "نفوذ معنوی بازیگر جاودانه نیست و افتخاراتی که می آفریند ناپایدارترین افتخارهاست ..."
رمانتیست های حرفه ای اینگونه اند : دم به دم امید میکارند و ناکامی درو میکنند ، دل به زیبایی ها میسپارند و زندگی را پاس میدارند اما سرآخر ، به سان قوی در احتضار که برای آخرین بارعاشقانه ترین آوازش را سر داده باشد ، در دخمه ای خویش-ساخته به پایان میرسند و به جاودانگی میپیوندند: دخمه ای از جنس زیرزمین خاک گرفته یک سالن تئاتر قدیمی ، یا خاطراتی محو همچون لباسی بی قواره بر تن اندیشه هاشان ، یا عطش عشقی نافرجام از ورای عمری زن بارگی ، یا ظهور توتالیتاریسم بازتولیدشده از پس یک انقلاب سیاسی ، و یا بسندگی به آخرین تماشاگر در شبی که به مرگ ختم می گردد ...

4- "بازیگر ، تنها برای ایفای نقش ناماندگار است که تمرین می کند و راه کمال را می پیماید..."
مدرنیستها به مدد عقل ، دلخوش به کمال انسان و رهایی از بند ایمان بودند : برای آزادی تلاش کردند اما انسان را این بار دربند عقل رها نمودند ، به ظهورلویاتان سرمایه نشستند و بر استیلای خشونت و جنگ ، بر مرگ دیوانه وار اخلاق گریستند ... تاریخ را که قرار بود به پایان برسد بدرقه کردند و درعوض پست مدرنیسم را به تماشای زوال دستاوردهای عقل مدرن دعوت نمودند ...

5- نمایش به ما میفهماند که دیگر بس است ... ایسم ها را باید کنار گذاشت ، از چپ و راست ، از فرشته و شیطان ... باید زندگی کرد ، باید بار سنگین گذشته را کنار گذاشت و با آگاهی از دستاوردهای اندیشه و تلاش نسلهای پیشین به خودآگاهی رسید ، درست مثل لیرشاه ، دایی وانیا و حتی هملت ... باید در پس این ناکامیها به زندگی ، عشق ، نیکبختی و جاودانگی امید داشت و ثمربخش بودن تلاشهای نسلهای پیشین را باور کرد ... دیگر تاریکی نیست : " زمانی فراخواهد رسید که بازیگر باید روی صحنه جان سپارد و از دنیا برود. زندگی گذشته در برابرش قرار میگیرد. همه چیز را به روشنی میبیند. او وقایع سهمگین و بی مانندی که تجربه کرده است را احساس میکند. اکنون دیگر میداند و میتواند بمیرد...."
"من سیزیف را در پای کوهستان رها میکنم ! انسان بار مسئولیت خویش را همواره به دوش می کشد. سیزیف وفادارانه در برابر خدایان می ایستد و تخته سنگها را از جای بر می کند. او همه چیز را نیک میداند و دنیا را دیگر نه سترون میبیند و نه بیهوده. هر ذره آن سنگ ، هر پرتوی از دل کوهساران ظلمانی برای او یک جهان درونی است. مبارزه برای رسیدن به ستیغ کافی است تا دل آدمی را سرشار کند. باید سیزیف را نیکبخت انگاشت."

6- سعید پورصمیمی ستاره بی بدیل این نمایش است : میمیک ، بدن ، بیان و حتی تجربه زیسته اش تماشاگران را حیرت زده میکند : آیا چخوف در لحظه نگارش این متن ، سعید پورصمیمی را میشناخته است؟!!!

بر درگاه ِ کوه میگریم
در آستانه دریا و علف ....

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد

به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد زد؟

جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است

و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد

پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته وآزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
"متبرک باد نام تو"

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را”


- قطعات داخل گیومه برگرفته از مقاله "افسانه سیزیف" آلبرکامو – ترجمه محمدعلی شهرکی و محمود سلطانیه
من این نمایش را 28 شهریور 1398 تماشا کردم .


جمعه 12 مهرماه 1398
علیرضا، امیر مسعود و میترا این را خواندند
مریم اسدی، پوریا و سمیرا عاشری این را دوست دارند
جناب نیما کرباسی زاده سپاس از نقد پر و پیمان و موشکافانه تان که نشان از دانش شماست.ممنون از وقتی که برای نوشتنش گذاشتید و ممنون که لذت خواندنش را به ما بخشیدید.با اجازه ی شما این نقد را در فضای مجازی بازنشر خواهیم کرد.پاینده باشید و برقرار
۱۳ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سیاست دوست داشتنی آشغالها

"میراث ما ، سنت ما ، دربردارنده عناصر متضاد بسیاری است. تاریخ ما دموکراسی را خلق کرده است – ولی این همچنین یگانه تاریخی است که توتالیتاریسم را خلق کرده است. آتنی ها هم مسئول آنتیگونه اند و هم مسئول کشتار دهشتناک ملوسی ها .... ولی سنت ما در عین حال آزادی را به معنای دیگری نیز خلق کرده است : امکان و مسئولیت انتخاب کردن. برای ورود به فعالیت فلسفی انتخاب کردن ، آدمی باید تفکر را در تقابل با مکاشفه انتخاب کند ، بررسی بی حدومرز را در تقابل با پذیرش کورکورانه آنچه به ارث رسیده است ..." - (میراث و انقلاب – کورنلیوس کاستوریادیس- ترجمه امید مهرگان)

1- امروز هیچ جامعه ای ، خصوصا جامعه ای قدیمی و پرتاریخ نظیر ایران، بی میراث نیست ... "اصطلاح "میراث" دلالت بر چیزی اگر نه یکسر ارتجاعی اما لااقل محافظه کارانه دارد " ... میراث ما ، تاریخ ماست ادبیات ماست گذشته های ماست و همه آنچه بعنوان یک ملت طی سالهای متمادی از سرگذرانده ایم... کشف حجاب تحمیلی ، واقعه شهریور 20 ، تجربه تلخ کودتای 28 مرداد ، ادبیات تاریک برآمده از خاکسترهای ناامیدی پس از کودتا ، تندروی جوانان ایده آلیست جپ ، عملگرایی دینداران انقلاب 57 ، ایثار رزمندگان جنگ ، آرمانخواهی نسل نوین ایران در سالهای اصلاحات و در انتها جنبش سبز همه و همه میراثی است که ... دیدن ادامه ›› در ناخودآگاه جمعی تک تک مردم ما جاری است . تلخ یا شیرین ، پرهزینه یا اثربخش ، هر حرکت سیاسی جمعی در ایران برآمده از تجربه این وقایع است و خواهد بود ...
2- " "سیاست" فعالیتی جمعی است بهره مند از تامل-در-نفس، روشن بینی و شفافیت ، که نهاد سراسری جامعه را هدف میگیرد" ... بازخوانی میراث ملی ، سرآغاز "خودآئینی" است، سرآغاز روی پای خود ایستادن مردم و بهادادن به ارزشهای جمعی به جای تخیلات ذهنی و ایده آلیستی گروهی کوچک از قدرتمندان ... اگر که دموکراسی میخواهیم ، اگر که حفظ حرمت فکرهای توسعه طلب روشنفکرانمان را میخواهیم و البته اگر که جامعه ای با ساخت عقلی میخواهیم ، باید که در یک تعهد روشنگرانه همگان را به "سیاست جمعی میراث" (یعنی یک بازخوانی همگانی و ملی بر میراث لااقل یک یا دو نسل قبل) دعوت کنیم. باید از همه بخواهیم که به میراثشان نظر بیندازند : پدرانشان ، برادرانشان ، خواهرانشان ، عشقهایشان ، آرمانهایشان ... آنان هرچه کردند چرا کردند و هرچه گفتند چرا گفتند؟ وضع امروز ما چقدر آرزوی آنان بوده است و چقدر مشکلات امروز ما ناشی از جزم اندیشی آنان ؟
این سرآغاز خودآگاهی ما ملت خواهد بود ...
3- فیلم "آشغالهای دوست داشتنی" پای میراث را وسط میکشد : بیائید تخیل کنیم که ارواح میراث را در یک لحظه تکین تاریخی – نظیر لحظه ای از سال 88 که بخشی از جوانان در کف خیابان بر دوراهی انقلاب یا اصلاح به خشونت با دیگری مشغولند - احضار کنیم و معرکه ای از ایده ها و آرمانهای آنان را در برابر همدیگر برپا کنیم ... حالا که هیچکدام دستش به دیگری نمیرسد ، حالا که دستشان از ابزار خشونت کوتاه است، حالا که جز فرصتی کوتاه برای اعتراف به پوچ بودن آنچه دنبال میکردند وقت بیشتری برای مجادله بی حاصل و دفاع از مواضع شکست خورده شان ندارند ... چه لحظه سوررئالیستی زیبایی خلق میشود ... بزودی آن لحظه تکان دهنده فرا خواهد رسید که همگی میفهمند تمام شده اند ، باید سکوت کنند ، باید آثار اعمالشان را بزدایند و در حذف تخاصمشان با یکدیگر جدیت بخرج دهند ...
4- آلزایمر خاطرات قدیمی (همان میراث) را همیشه حفظ میکند و حافظه کوتاه مدت (همان سیاست روز) را ندید میگیرد ... با دستپاچگی گذشته را در ذهن مرور میکند تا اضطراب وضع موجود را تاب بیاورد ...
افسوس که آلزایمر تاریخی ملت پرتاریخ ما سردرگمی به بار آورده است ...
5- فیلم را بسیار پسندیدم 90 از 100
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"ماکوندو"

"سالهای سال بعد ، هنگامی که سرهنگ آئورلیانوبوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود ، بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود. در آن زمان ، دهکده ماکوندو تنها بیست خانه کاهگلی و نئین داشت..."

1- ادبیات ، هنر و شعر ، جهان برساخته نویسنده است از آرزوهایی که هرگز برآورده نشده اند و روزگارانی که هرگز زیسته نشده اند ... آنچه ما رویایشان را در ذهن داریم و حسرتشان را در دل ، در ادبیات بروز میکند و اگر ملتی ، مردمی ، تمدنی و دولتی "یک تاریخ" را زیسته اند ، نویسنده ها هزاران تاریخ را به فرجام رسانده اند ...
ادبیات یعنی ذهن بلندپرواز انسان روشنفکر دردمند ، "تخیل میکنم ، پس ... دیدن ادامه ›› هستم"
اینجاست که تاریخ جعل میشود ، واقعیت به رویا می پیوندد و "دنیای مجازی" از هر واقعیتی واقعی تر میشود ، دیگر ما ملتیم و فکرهایمان ، مائیم و آرزوهایمان ... مائیم و زیبایی ها ، روشنایی ها ، طلسمها ، جادوها و ترسهایمان ... مائیم و نسلهای بعد که آنچه خواسته ایم و آرزو کرده ایم را بخواهند یا بی اعتنا به آنچه میخواستیم ، آرمانهامان را به سخره بگیرند و به فراموشی بسپارند ...

2- جهان برساخته مارکز در مرز واقعیت و رویا ساخته میشود :
"ماکوندو" جز در تخیل مارکز کجای این جهان است ؟... کجاست که رمدیوس زیبا به آسمان میرود ، سرهنگ بارها از اعدام خلاص میشود و تنها وقتی میمیرد که سنت به مدرنیته رسیده است؟... کجاست که 17 پسر یک مرد از 17 زن گوناگون همگی با صلیبی بر پیشانی میمیرند تا آتش جنگ خاموش شود و مرگ فرابرسد ؟ ...
اما مگر واقعی تر از "ماکوندو" جهانی وجود دارد؟ ... کدام ملت است که پا به مدرنیته گذاشته اما روشنفکرانی نداشته که خاکستری و پر از گناه نباشند ، بارها از مرگ خلاص شده اند چونکه باید زنده میماندند و عذاب میکشیدند تا پل بین سنت مدرنیته در شهرشان باشند و سر آخر در اوج تنهایی و فراموش شدگی بمیرند؟!!!
و این رویای مارکز است که "جادوی رئالیسم" زندگی را در برابر چشمانمان می آورد و تخیل را به واقعیت گره میزند تا ادبیات خلق شود و تاریخ حقیقی جهان مدرن ، برساخته جهان رویاگون پیرمرد نویسنده شود ...

3- در نمایش ماکوندو آرمان انسان دوستانه روشنفکران به واقعیت پیوند میخورد : زندگی زیباست ، فقر میرود و آسایش میرسد ، همه ناکامی ها به زودی رنگ میبازد و پادرزهر آنها جلوه گر میشود، پیران جوان میشوند ، گناه دخترکان بخشیده میشود ، عروسکهای دنیا را "زنان" میچرخانند و از روح زنانه شان جهان سرشار میشود ...
امید در زندگی ها جاری میشود و بساط سحر و جادو به بن بست میرسد ...
و در انتها آنکه در پی کشتن بیگناهان از آسمانها به زمین آمده است ، به دست یکی از همان قربانیان پاک ، زندگی دوباره می یابد و بدون هرگونه عمل پلید ، پاک پاک ، به آسمان برمیگردد ...

4- نمایشنامه های زیادی هستند که از زبان دانای کل روایت میشوند : "افرا یا روز میگذرد" بیضایی ، "زمستان 66" یعقوبی و همین "ماکوندو" . در همه آنها نویسنده مینویسد ، شخصیت ها را خلق میکند و جا به جا متن را خط میزند تا پایان را آنگونه که میخواهد بسامان کند ...
ما ، که در زمان نخستین اجرای این اثر در سال 86 آرمان زندگی بهتری داشتیم ، باید به مرد نویسنده در این نمایش غبطه بخوریم ، زیرا که ای کاش میتوانستیم داستان زندگی مان را در این سالها جور دیگر مینوشتیم ، اشتباهات مان را در همه این سالها پاره میکردیم و فرجام داستان نسل مان را برای فرزندانمان باشکوه تر مینوشتیم ...

این نمایش فوق العاده است
درست 10 سال پیش توی کارگاه نمایش دو بار تماشا کردمش ...
4-5 ال پیش هم توی ایرانشهر مجددا اجرا داشتن که بازم خوب بود.

پیشنهاد میکنم دوستان این کار رو حتما تماشا کنند.
با سلام
مدت زمان این اجرا چقدر است؟
کمی کمتر از دو ساعت اگر اشتباه نکنم. زیاد طولانی نبود اما ارزش تک تک ثانیه هاش رو داشت.
۰۱ تیر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چرا این نمایش زمان نداره؟
گروه همیاری کمک لطفا!!!
من یکبار سوال کردم
جواب دادن 100 دقیقه.....
۰۲ مهر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای حمید امجد از شما متشکرم

سالن اصلی تئاتر شهر ، این روزها دوباره سربلند است ... این سالن قدیمی و فرسوده که روزی اعتبار تئاتر ایران بود و بازیگران و کارگردانان نامی (چون آربی آوانیسان ، بهرام بیضایی ، داریوش فرهنگ ، سوسن تسلیمی ، مهدی هاشمی ، فهیمه راستکار ، پرویز پورحسینی ، منیژه محامدی ، علی رفیعی ، ...) در آن به صحنه میرفتند ، روزگاری دیگر جایگاه اجراهای سفارشی ، بی مصرف و بی ریشه شده بود . در این سالها اما این سالن گرد بدقواره دوباره سرپا شده است ، دوباره جایگاه تئاتر واقعی شده و چه نمایشی خوش قواره تر از اجرای متنی زیبا از حمید امجد که تلفیقی است از شکسپیر ، چخوف ، سیاه ، هملت ، .... . متنی که در حقیقت روانشناسی نسل ایرانیان است و با نگاهی انتقادی ، ابتذال بازاری شدن فرهنگ را به رخ می کشد ...
آقای حمید امجد از شما متشکرم که هستید ، که می نویسید ، که منتشر میکنید ، که درس میدهید و متشکرم که از پس سالها انتظار احساس خوب "تئاتر دیدن" را به من هدیه می کنید ، بی هیچ جنجالی ، بی هیچ تکبری ، ...
1- تئاتر در سالهای اخیر تنها روزنه ای بود که روشنفکران ، دانشجویان ، هنرمندان و علاقمندان به عرصه عمومی کشور قادر بودند در آن دیالوگی حقیقی ببینند و صدایی رسا بشنوند. سانسور شدید این سالها در عرصه های ادبیات داستانی مستقل ایرانی ، سینمای اجتماعی منتقد و نشریات خصوصی آزاد ، همه و همه عامل از نفس افتادن دیالوگ آزاد مابین روشنفکران و جامعه شده بود (هست؟!)

2- در این سترونی سخت ، ما از دیدن کارهای هنرمندانن بزرگانی محروم شدیم . از بهرام بیضایی (که عمرش دراز باد) تا تینوش نظم جو ، از پورآذری تا نریمانی ، از محمد یعقوبی تا محمد رحمانیان ...
سالن اصلی تئاتر شهر و تالار وحدت به کما رفت و سالنهای شهر مملو شد از کارهایی بی درد و بی مناسبت با دنیای ما و دردهای ما ...
تا قبل از آن برای دیدن کارهای قطب الدین صادقی ، محمد رحمانیان ، بهرام بیضایی ، علی رفیعی و دیگران صفهای خرید بلیط طویل بود و رنج خرید بلیط با لذت دیدن کارهای زیبا همراه بود . عشق ما از صبح توی صف تئاترشهر ایستادن بود و دیدن اطلاعیه معروف "فقط نفری 2 بلیط فروخته میشود" پشت گیشه قدیمی تئاترشهر ... دیدن ادامه ›› ...
اما اکنون نه از آن صفها خبری بود و نه از آن لذت ها ، سایتهای پیش خرید و شماره های موبایل موقت گروهها روش خرید بلیط را آسان کرده بود و فرم گرایی افراطی بر صحنه درک نمایشها را دشوار ...

3- ابرها که کنار رفت ، امید که ظاهر شد ، چرخ روزگار که چرخید و "روی ماه خداوند که بوسیده شد" ، تئاتر ایران دیگر بار زنده شد . هرچند که هرگز نمرده بود ولی نیمه جان شده بود و بی رمق.
محمد رحمانیان بازگشت و بار دیگر سالنهای تئاتر رنگ صفهای طویل خرید بلیط (هرچند مجازی!) را به خود دید! نام بهرام بیضایی طنین انداز شد و امید دوباره برای دیدن اثری از این پیرمرد پرصلابت در دل ما زنده گشت. اگر بهرام بیضایی با آن دیالوگهای جادویی دست نویس و تخت شاسی توی دستش هنگام کارگردانی به جای تبلت و تایپ کامپیوتری نیست اما محمد رحمانیان هست که حرمت او را زنده کند و تصویر پرحسرتش را بر سالن بیندازد ...

4- بیایید واقع بین باشیم . همه ما ذهنیتی معیوب داریم : هم تماشاگرانی که عادت به مصرف ارزان قیمت اثر میانمایه فرهنگی دارند هم آرتیستهایی که آثارشان را (هر چند درخور) با اقتصاد هنر اروپا قیمت گذاری میکنند . واقعیت اینست که اگر در تئاتر هنوز میتوان عشق را دید ، هنوز میتوان گریست و هنوز میتوان انسانیتی خالص را احساس کرد ، تنها یک دلیل دارد : تماشاگرانی که هنوز آرمانخواهند و از قشر دانشجو و طبقه متوسط جوان ، و هنرمندانی که هنوز عاشقند و آسیمه سر ...
نگاه کنید به فوتبال ما ، نگاه کنید به سینمای ما ، ببینید ادبیات داستانی ما را و نیم نگاهی بیندازید به موسیقی ما. هرکدام که اقتصادی شدند و به خواست هنرمندان و فعالانشان به صرفه اقتصادی رسیدند ناگاه مسیری بازاری یافتند.چند صباحی چند نفری چند باری چند میلیونی کسب کردند و بعد زمینی سوخته برای همنسلانشان و جوانان آن عرصه ها جای گذاشتند . نه خلاقیتی و نه زیبایی ، نه تماشاگرانی و نه اعتمادی بین مخاطبان . فقط روابط معیوب دلال بازی و "صنعت فرهنگ" ماند و مایی که ناباورانه آن عرصه ها را و تولیدکنندگانشان را به فراموشی سپردیم و از آنها دست شستیم .
حال نگاهی بیندازید به کشتی ، به والیبال ، به ورزش معلولان ، به المپیادهای دانشجویی ، به شعر ، به روزنامه نگاری و به تئاتر. چون عشق در آنها هست ، چون آرمان دارند ، زنده اند و خلاق .

5- محمد رحمانیان هنرمند با ریشه ای است . درد فرهنگ دارد و حرمت دار این تئاتر ماست. همین که بیضایی را تقدیس میکند ، همین که نوستالژی را زنده میکند و همین که رونق را به سالنهای خاک گرفته و مجهز وحدت و تئاترشهر بازگردانده نشان میدهد که ردای هنرمندی بر دوشش خوش مینشیند .
به کارش عشق میورزد و به عشقش غیرت دارد. آفرین بر او .
به خاطر صیانت از هنرش قلم برمیدارد و :
-میتازد بر "همتی" ... اورا جوانی جویای نام میداند و شان خود را بالاتر از درگیر شدن با او.
-میتازد بر "صادقی" ... او را هم پیاله سانسورچیان و دلواپسان میداند .
- میتازد بر مخالفان "صدام" .... آنان را فرصت سوز میداند .
- اکنون میتازد بر جوانانی با میانگین سنی زیر 30 سال ، دانشجو ، متوسط الحال و آسیب دیده از دشواریهای اقتصادی به قدمت بیش از همه سالهای زندگیشان ... جوانانی که از میان همه عرصه ها ، تئاتر را فاتحند و سالنهای تئاتر را حق خود میدانند .

6- جناب رحمانیان عزیز ... ای کاش این جا را سکوت میکردی. ای کاش اگر اجراهای گرانتر از معمول داری ، چند اجرای نصف قیمت برای اینان میگذاشتی تا همانطور که به حرمت هنرت ، از کار کم نمیگذاری و کار میانمایه روی صحنه نمیاوری (که مسلما این کار هزینه دارد) ، همانطور که با کمک به خیریه لبخند را در جامعه بسط میدهی ، این جوانان را احترام میگذاشتی و به حرمت اینهمه علاقمندان تئاتر مملکت در سایت معتبر تیوال ، نشان میدادی که تحمل میکنی حرفهای منطقی و غیرمنطقی را . تحمل میکردی ناتحملی قیمت گران بلیط را و وسوسه دیدن کارهای شما را ...

6- آفرین بر این محمد (محمد عمروآبادی) که هم رحمانیان را ستود و هم آزادی بیان را و تاسف برای آن محمد (رحمانیان) که مدیریت افکار عمومی را از دست داده است ...
جناب کریمی عزیز
رمز اعتیاد به تیوال از جنس همان اعتیاد سالها قبل من به Orkut و بعدها به Facebook بود . راستش این شبکه های اجتماعی در آغاز فعالیتشون در ایران به شدت نخبه گرا بودن و خصوصا orkut از همان آغاز کاربردهای فرهنگی خوبی پیدا کرده بودند.
منتها نازل بودن سطح عمومی فرهنگ استفاده کنندگان ازین شبکه ها خیلی زود این شبکه ها رو تبدیل کرد به فضای دوست یابی و به اشتراک گذاشتن جوک و جملات قصار و "یه روز خوب" و به لجن کشیدن ارزشها و سیاسی کاری مبتذل.
تیوال ولی از آغاز با یک رسالت فرهنگی شروع به کار کرده و ظاهرا تاکنون هم موفق شده به حفظ همین مشی زیبا. آنقدر باز هست که بشود کارکردهای فرهنگی اونو دائما به یاد آورد و اونقدر بسته که امکان فعالیت آنارشیستی و خارج از عرف درش کمتر وجود داره.
امیدوارم روزی برسه که شبکه های اجتماعی تخصصی مانند تیوال (نمونه موفق دیگری میشناسید؟) جای شبکه های عمومی رو بگیره و "فرهنگ" برای اعضای شبکه ها تبدیل به دغدغه بشه . اونوقته که ما به این "اعتیاد فرهنگی" افتخار خواهیم کرد.
ان شالله
کیمیا TAV و کاوه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خانم هانیه
درباره پیشنهاد اولتون یه نگاهی به این آدرس بندازید. تا حدی مشابه خواسته شماست :
http://www.theater.ir/fa/artists.php
من قبل از اینکه به "تیوال" معتاد بشم به "ایران تئاتر" معتاد بودم!!!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تیوال باید :
1- برنامه به روز اجراهای کشور رو فارغ از اینکه بلیط فروخته میشه یا نه توی صفحه اول داشته باشه تا هم امکان خبررسانی داشته باشه و هم برای انتخاب تئاتر به مخاطبین کمک بیشتری بکنه .

2- تبلیغ نمایش ها رو به تفکیک سالن ها ارائه کنه تا بهتر بشه فهمید کدام کار کجا اجرا میره . گاهی 20 نمایش تبلیغ میشه که فقط 2 تاش توی تئاترشهره و مابقی توی سالنهای آماتوری ولی توی تیوال این تفکیک دیده نمیشه و لذا برای شخص من کمی گیج کننده میشه .

3- پیشنهادات مراوده بلیط رو در یک زیرفصل دیگه (مثل گفتگو ، نقد کاربران ، ...) قرار بده تا امکان فیلتر کردن این کامتها فراهم باشه .

4- به نقد حرفه ای تماشاگران و کاربران اهمیت بیشتری بده و با اختصاص یک برچسب به تعدادی از کاربران با تجربه و دانش بیشتر ، اهمیت بیشتری ... دیدن ادامه ›› به نقدهای حرفه ای تر بده تا درک بهتری از اجراها برای عموم امکانپذیر باشه . گاهی نقدهای سطحی چنان زیاد میشه که یک اثر خوب براحتی زمین میخوره یا بالعکس.

5- بخشی تحت عنوان "آداب تئاتر دیدن" در سایت اضافه بشه تا کسانی که مخاطب حرفه ای تئاتر نیستن ولی دوست دارن به دیدن نمایش اقدام کنن اون رو بخونن و بدونن چطور باید در سالنهای نمایش حاضر بشن . فرهنگ سازی در زمینه خاموش کردن موبایل ، به موقع رسیدن ، حرف نزدن و رعایت سکوت ، ... میتونه از همینجا شروع بشه .

6- بخشی تحت عنوان تئوری تئاتر ، تاریخ تئاتر ، ... به سایت اضافه برای اینکه سایت مخاطبان حرفه ای بیشتر جذب کنه و جنبه آکادمیک سایت تقویت بشه .

7- به کارآمدتر کردن بخش خواسته ها اهمیت بیشتری بده و به نوعی با خبررسانی بهتر اتمام اجراهای موردنظر افراد رو به اونها یادآور بشه .

8- بخشی رو برای دسترسی به کتب و مجلات ادبیات نمایشی اختصاص بده و امکان خرید ، تبادل فیزیکی نسخ نایاب و بحث پیرامون مراجع اساسی هنرهای نمایشی کشور رو به سایت اضافه کنه.

9- با دعوت از اساتید رشته نمایش در دانشگا های مادر کشور ، درسنامه ها و مقالات خوب دانشگاهی رو برای مخاطبین خودش به اشتراک بذاره. مانند مبانی هنرهای نمایشی ، شناخت متون اساسی ، نظریه های نقد ، جامعه شناسی تئاتر ، ...

10- رویه صادقانه ، کارآمدانه و قابل اطمینان فعلی رو حفظ کنه و حالا حالاها به راه خودش ادامه بده .
احمد خانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"ما نویسنده‌ایم، یعنی احساس، تخیل، اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف می‌نویسیم و منتشر می‌کنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته‌مان – اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیز ترجمهٔ آثار دیگر نویسندگان جهان – آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه‌ای، در صلاحیت هیچ کس یا نهادی نیست. اگرچه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه دربارهٔ آنها بر همگان گشوده‌است..."



همین ابتدا و با کمال صراحت میگویم : "من نه آثار اکبر رادی را دوست دارم و نه کارگردانی هادی مرزبان را، اما حتما در چند اجرای باقیمانده این کار را تماشا ... دیدن ادامه ›› خواهم کرد"

1- سالها پیش (حدود 13 سال پیش) که تازه به صورت جدی تئاتر رفتن را شروع کرده بودم ، چندین اثر از آثار اکبر رادی را در تئاترشهر تماشا کردم : آهنگ های شکلاتی ، ارثیه ایرانی ، مرگ در پاییز ، ...
هیچکدام را دوست نداشتم .
آن زمان هنوز رادی زنده بود و من جوانی سیاست زده و پرشور ...
بعدها چند اثر از کارهای رادی را با کارگردانی مرزبان در تالار وحدت با دوست بسیار عزیزی تماشا کردم که کارهای رادی را میپسندید ، اینبار بیشتر از کارهای او بدم آمد و مطمئن شدم که هرگز هیچ کار دیگری از این نویسنده و این کارگردان نخواهم دید .

2- بعد از مرگ رادی ، بیشتر او را شناختم . بیشتر از گذشته با تفسیرهای برون متنی کارهایش آشنا شدم و بیشتر از قبل زندگینامه اندوهناکش و استقامت بی مانندش را بر حفظ سنت نمایشنامه نویسی ایرانی در سالهای برهوت فرهنگ ایران شناختم و برای شخصیتش احترام قائل شدم . اکنون هربار که شهر زیبای رشت را زیر باران ، نمناک میبینم ناخودآگاه اکبر رادی را در حال پرسه زدن در خیابانهای زیبای این شهر رویایی حس میکنم. متن هایش را با تفسیرهای برون متنی البته و فقط در زمان نگارش آنها-نه امروز- تحسین میکنم ولی بازهم سالهاست که اجرایی از کارهایش را ندیدم و نخواهم دید .

3- مساله امروز من نمایشی از رادی با کارگردانی مرزبان نیست . نمایش کند است ، فاقد پیچیدگی فرمی و محتوایی است و در بیان زیادی صریح است ، خوب باشد! من امروز با "سانسور" مشکل دارم .

4- سالهاست که با تلاش روشنفکران "کانون نویسندگان"حقیقت سانسور افشا شده است . اگر کانون به انحراف رفت ، اما تفکر "زشت بودن سانسور" در روشنفکران ما بیش از پیش ماندگار شد.
سانسور بد است
سانسور ضد فرهنگ و غیرانسانی است
سانسور حرمت هنر ، اندیشه و انسان را به لجن میکشد
کسی که سانسور میکند حقیر است و خشن
کسی که سانسور میکند بی اخلاق است و بی مغز
سانسور زبان فارسی را در 50 سال اخیر تهی از محتوا و فقیر کرده است
سانسور اوج رذالت نوع بشر است در عرصه فرهنگ
سانسور ...
من به این گزاره ها ایمان دارم .

5- "تانگوی تخم مرغ داغ" را میبینم به یاد گلشیری که سانسور را تلطیف کرد، به احترام بیضایی که سانسور را تحقیر کرد ، به احترام دولت آبادی که"زوال کلنل" اش را نماد سانسور کرد ، با نگاه به شاملو که سانسور را زندگی کرد ، با سلامی دوباره به سیمین دانشور ، به آذین ، سیاوش کسرایی و ...
اگر آنان گفتند که "ما نویسنده ایم" ، امروز با صدای رسا باید گفت که "ما تماشاگران تئاتریم" ...
"یعنی باید احساس، تخیل، اندیشه و تحقیق هنرمندان خود را به اشکال مختلف بخوانیم و تماشا کنیم . حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که آثار فرهنگی هنرمندان میهن ذوستمان آزادانه و بی هیچ مانعی به دست ما برسد..."

من ، با نگاهی به ایده جاودان روشنفکران "کانون نویسندگان" ، برای اعلام مخالفت خودم از نظر اخلاقی با سانسور ، در اولین فرصت ممکن به تماشای این نمایش خواهم نشست .
کاملا درسته
قابل توجه کسایی که توجهشون فقط به اینه که فلان فیلم یا نمایش بازیش خوب بوده یا کارگردانیش و غیره
به طور مثال اگه این نگاهای سطحی به بررسی عمیقتری تبدیل بشه مطمئن باشید فیلمهای اون مردک متملق پنجاه ملیون هم نمیفروشه
۲۵ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"تفسیر هگلی از نمایش کژ نازیبا"

(این متن حاوی برخی اصطلاحات هگلی و نوکانتی است که ممکن است برای خواننده ناآشنا با فلسفه مزبور کمی گنگ باشد . )

1- والتر بنیامین ، اثر هنری را در دوران مدرن و در دوران رواج "فنون بازنمایی" واجد یک ویژگی اساسا متفاوت نسبت به گذشتگان میداند . این ویژگی نزد وی عبارتست از نزدیک شدن اثر هنری به طبیعت زندگی انسان برای نخستین بار در طول تاریخ بشر. در حقیقت چنین بنظر میرسد که جنسیت و مرگ در قیاس با قرون پیشین به صورت سرراست تری در انسان تاثیر و نفوذ دارند و علت آن ویرانی اساسی فرهنگ های وحدت گرا یا مکاتب اجتماعی است که به همه افراد الگویی غیرقابل بحث دیکته میکنند . الگوهایی که بدیل آنها عبارتند از "خدا مرده است" ، "زیبایی مرده است " و "خیر مرده است" (تعابیری از نیچه).
اینجاست که جبریت کهن فرو میریزد ، جبریتی مدرن حاکم میشود و تئاتر دچار تغییرات بنیادی می گردد . به زعم بنیامین ، شیوه های بیان هنری انسان در دوران مدرن برای نخستین بار به طور مستقیم از نمونه های اساسی طبیعت تبعیت میکند .

2- اگر درک هگلی از تاریخ را به عنوان پشتواره نظری دیدگاه بنیامین ... دیدن ادامه ›› بدانیم ، در اینصورت جامعه از سه مرحله تاریخی عبور میکند تا تاریخ به اتمام برسد :

الف – درک وضع موجود به مثابه تز اولیه که در آن نوعی تعادل حاکم است . (نگاه کنید به آغاز نمایش که فارغ از هرگونه نگرانی و بحران ، همه منتظر رسیدن مراسم عروسی به مثابه یک فرایند طبیعی هستند .)

ب- درک تضادهای درونی وضع موجود به مثابه آنتی تز (برملا شدن راز خانوادگی و در پی آن تضاد عقیدتی برادر بزرگتر و همسرش با عروس و بقیه فامیل ، تضاد قانونی و عرفی میان دو برادر به سبب خلافهای برادر کوچکتر ، تضاد اخلاقی ناشی از تسلیم شدن در برابر خواسته طلبکار به انگیزه نفع شخصی برادر بزرگتر ، تضاد روانی عروس بجهت عشق قبلی که هنوز زنده است تضاد معرفت شناختی در تشخیص خیر عروس از دیدگاه دو برادر ، تضادهای متعدد طبقاتی/اجتماعی/فرهنگی/اقتصادی/قومیتی مابین اعضای خانواده ، ...) این مرحله که ناشی از نوعی آگاهی بر وضع طبیعی اولیه است منجر به تسلط فرهنگهای جزیی و در نهایت نوعی گسست از طبیعت و وحدت نخستین شده است .

ج – تلاش برای پیداکردن راه حلی عملی به منظور هضم این تضادها به مثابه نوعی سنتز (درگیری اعضای خانواده با یکدیگر بر سر نحوه فیصله دادن اوضاع ، اضطراب عروس ، فحاشی و هتاکی دو برادر ، ... )
طبیعی است که در یک جامعه پویا و سرزنده ، نیروهای اجتماعی با درک تضادها درصدد ترمیم ارتباط خود با طبیعت و رسیدن به مرحله "خودآگاهی" برخواهد آمد . اما در اینجا و در این نمایش ، شخصیتهای نمایشی نه به تسلیم صددرصد و نه به تحول اساسی در وضع موجود راضی میشوند ، بلکه با طغیانی علیه وجدان و اخلاق ، راه عقل منفعت اندیش را برمیگزینند . نزاع بی نتیجه است و باید به نوعی جبر -که نه حاصل متافیزیک بلکه ناشی از ویرانی معرفت شناختی بشر است - تن درداد .

د- رسیدن به وضع تعادلی جدید (ادامه یافتن عروسی و توافق همگانی برکتمان حقیقت و خنثی کردن تمرد عروس به عنوان ایده ای که به این وحدت شکننده مومن نیست. )
این وضعیت جدید سست تر و ناپایدار از وضعیت تعادلی اولیه است و لذا خیلی زود متلاشی میشود (مرگ پدر و انحلال احتمالی عروسی) هرچند که در این ویرانی ، نقش انسان ها کمتر از بار قبل است و این همان روح خشنود هگلی است که موتور محرک تحولات خواهد بود .

3- "قصه عصر جمعه" نمایشی چند وجهی است : همانقدر که وجه مفرح دارد ، جدی است . به همان میزان که کژی را نشان میدهد بیانگر صداقت آدمهایش است و به میزان یکسان هم نوستالوژیک است و هم تاریک .
نمایش سعی در بازنمایی این اختلاط مفاهیم (که طبیعت زندگی در دهه 60 ایران بوده) میکند . تلاش می کند تا به میانجی تئاتر ، "تجربه زیسته" مردم ما را واکاوی کند. انسانهایی را نشان دهد که معنویت خواستند اما درد معاش داشتند . صلح خواستند ولی جنگیدند . صداقت خواستند ولی مجال صدق نیافتند ، عشق کاشتند و نفرت درو کردند .
نمایش سعی دارد تا با تحلیل فرامتنی نشان دهد که چگونه در جامعه ای ملتهب و توده وار ، فرهنگهای جزیی شکل میگیرد تا با رشد خود موجب فرریختن پایه های سست اخلاقی و عقاید بی اصالت فرهنگی گردد . نمایش واجد امیدی است دشوار : امید به تعادل اجتماعی درون زا که نه متکی به ایدئولوژی بلکه متکی به ارزشهای درونی جامعه باشد .
این امید در دهه 90 شمسی هنوز امید همه ماست ...

4- درباره این اثر احساس دوگانه ای دارم . شخصا نمایش را بدلیل زشتی منحط موجود در صحنه و عدم وجود گونه های مختلف زیبایی بصری و فرمی دوست نداشتم ولی به عنوان اثری هنری – از متن و بازیگری تا کارگردانی و صحنه و ... ستایش میکنم . ضمنا محمد قدس یک برند است ، او را میستایم .

این نمایش را یکشنبه 21 اردیبشهت ماه تماشا کردم . (نمره اثر 70 از 100)
سلام
ممنون از نقد کامل ، جمع و خوبتون
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
نیما جان از زاویه ای وارد شدی که اینجا نمیشه مکالمه کرد در موردش . بسیار سپاس از حضورت بسیار ممنون از نگاهت . ای کاش میشد نشست و باهات گپ زد
۰۱ خرداد ۱۳۹۳
محمدعلی عزیز برای من افتخاری است که با شما همصحبت باشم .
در صورتیکه بنده را لایق بدانید خوشحال میشوم بحثی تئاتری همراه با جرعه ای قهوه با شما داشته باشم .
چون اینجا رسم نیست شماره تلفن داده شود ، بنده ایمیلم رو خدمتتون میذارم :
nimakarbasizadeh@yahoo.com
ارادتمند
۰۱ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بنده این نمایش را امشب دیدم و بسیار لذت بردم .

1- 19 ساله هستم : برای من ، که نوجوانی ام در سالهای اصلاحات شروع شد و تازه 19 ساله بودم که سال 80 این نمایش روی صحنه رفته بود ، درک صحیحی از ارزش "رئالیزم" در آن سالها امکانپذیر نبود . آن روزها فکر میکردیم "مدرنیته" دوای درد جامعه ماست و مدرنیته را در "اولین نمایشگاه هنر معاصر" در موزه هنرهای معاصر (سال 80) دیده بودم و مبهوت آن بودم . فکر میکردم انتزاع ، آوانگاردیسم افراطی ، نوگرایی ابژکتیو و ... مدرنیته است و ما درد مدرنیته داریم ! تا سالها وقتی اسم هنر رئال را میشنیدم تنم مورمور میشد و روشنفکری سیاست زده ام کهیر میزد !
من تاریخ را تمام شده میدیدم و راه رفته را بی بازگشت . هرگز نیازی به فکر کردن به "امروز ، اینجا" نمیدیدم و مطمئن بودم گذشته های تاریک هرگز برنمیگردد.
من (ما؟) در آن روزگار درکی از واقعیت نداشتیم ...

2- نمایش "یک دقیقه سکوت" در آن سالها روی صحنه رفت . یکی از دوستانم دیده بود و برای ما تعریف میکرد "شعاری بود و تاریخ مصرف دار!" اما ما ... دیدن ادامه ›› میخواستیم نمایش "مدرن!" ببینیم ، فیلم انتزاعی ببینیم و شعر نو بخوانیم . من تصمیم گرفتم وقتم را برای چنین نمایش "رئال"ی تلف نکنم و به جایش سمفونی ارکستر چوبهای رضا قاسمی را (که بعنوان وبلاگ نویس میشناختم و اولین کتابش بود که در ایران مجوز نشر میگرفت) تمام کنم !!!
من کاکتوس رادی ، یک دقیقه سکوت یعقوبی ، چیستای چیستا یثربی ، ... را شعاری و تاریخ مصرف دار میدانستم و نمیپسندیدم!

3- 27 ساله هستم : سال 88 اجرای محدود این نمایش را در سالن کوچک تالار مولوی به تماشا نشستم . در این سالها هنر ، جامعه و تفکر در ما به انتزاع کشیده شده است . هر قدر نتوانستیم از زندگی حرف بزنیم ، هر قدر نتوانستیم از دردهایمان در تئاترهامان بگوییم ، همانقدر از انتزاع گفتیم و فرم دیدیم . کم کم یادمان رفته بود که هنر باید دغدغه داشته باشد . هنر وقتی ستایش انگیز است که حسی از من ، درکی از ما و حرفی از دل این مردم اینجایی را فریاد بزند. امروز میفهمم که این همان "رئالیزم" است ، همان که رادی بود ، همان که رحمانیان است ، همان که بیضایی ، کوهستانی ، نادری ، ... میخواستند بگویند ولی نتوانستند. همان که "حقیقت واقعیت" را برایمان برملا میکند...

4- امروز 31 ساله هستم . با خود فکر میکنم که ما به این میزان از رئالیزم شدیدا نیازمندیم . انتزاع بس است ، زندگی ، جامعه و امید خودم را در "رئالیزم" جستجو میکنم ، چه در هنر ، چه در جامعه ، و چه در سیاست .
من امروز بیش از هر زمان دیگر ، صدای آرمانها و ارزشها را در رئالیزم ، در واقعیت زندگی جستجو میکنم ...
این بحث ایدئولوژیک قضیه است ولی اگه بخوایم به خود مقوله ی تئاتر نگاه کنیم. هنر تئاتر ما داره از این رئالیزم مضمون زده ی بوی نا گرفته تا سر حد مرگ رنج می بره
شاید در جامعه و سیاست و... بشه امید خودمون رو در رئالیزم جست و جو کنیم ولی در هنر به هیچ وجه
نمی گم نباید باشه، چون اصلن به "نباید باشه " ی هیچ چیزی معتقد نیستم و همه چیز باید باشه ولی گذاری باید (چه بخوایم چه نخوایم) در هنر ما طی بشه که این گذار طی که نشده هیچ، شروعم نشده. و هر چی پیش از این بوده (به جز معدودی کارگردانان) نه خود تجربه گرایی و عصیان هنری که تنها ژست و ادایی از این به قول شما پست مدرنیسم است.
۲۴ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام
به نظر میرسه جشنواره تئاتر امید به عنوان یک حرکت جدی از طرف بخش خصوصی نیازمند حمایت بسیار بالایی از طرف ما علاقمندان تئاتر است .
پیشنهاد میکنم در یک حرکت منسجم از طرف دوستداران تئاتر در این جامعه مجازی ، همه ما لااقل یکی از کارها را تماشا کنیم تا ضمن حمایت معنوی از این حرکت ارزشمند (که با سرمایه شخصی بازیگر بزرگ عرصه تئاتر ، پیام دهکردی و بدون هیچگونه اسپانسر برگزار میشود) اندکی از بار مالی این جشنواره را در جهت ادامه این حرکت در سالهای بعد برعهده بگیریم .
من شخصا قصد دارم لااقل یک روز و در سه سانس در این جشنواره بلیط تهیه کنم .
خوشحال میشوم دیگر دوستان مرا همراهی کنند .
بسیار کار خوبی می کنید :)
پیشنهاد من به شما روز بیستم اسفند است :)
۰۶ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این نمایش را یکشنبه 17 بهمن تماشا کردم .

1- بگذارید همین ابتدا بی پرده بگویم : این اجرا چیزی شبیه معجزه بود . معجزه خلاقیت در عین پابندی به پیچیده ترین و حساس ترین متن نمایشی تئاتر جهان در نیمه دوم قرن بیستم .
طراحی صحنه گویا (نمایش پوچی حاکم بر روایت و لازمانی و لامکانی با دکور سفید مدور بسته)
نور عالی (به یاد آورید صحنه شب را)
بازی ها دیدنی (بی نقص ، پرتحرک ، با فیگور و بیان درست و مملو از نشانه)
طراحی نمایش محشر (اجرایی مکانیکی و روانشناختی که جبر زندگی را به بهترین شکل ... دیدن ادامه ›› توصیف میکند)
و خلاصه همه چیز در حد کمال .

2- از پنجم ژانویه سال 1953 تا بهمن 1392 تماشاگران "در انتظار گودو" وقتی از سالن تئاتر خارج میشوند ، احساس ناخوشایند میکنند از اینکه اینهمه جملات بی ربط ، ناامیدکننده ، صحنه های عجیب و خسته کننده با ریتمی یکنواخت و تکراری دیده اند . البته عده دیگری ساکت اند و تا مدتها به فکر فرو میروند مگر از یک دنیا مفهوم نهفته در متن، بخشی را درک کنند .
تماشاگران مسیحی-یهودی قطعا درک بیشتری از این نمایش خواهند داشت . آنها معنی بسیاری از کلمات و داستانها را میفهمند :
-"کتک خوردن در رودخانه در شب قبل" (اشاره به ماجرای سامری نیکوسرشت در انجیل لوقا)
-"امیدی که در آن تعویق باشد" (اشاره به آیه 12 باب 13 امثال سلیمان نبی)
-"پاهای پردرد استراگون" (اشاره به داستان دو دزد مصلوب همراه با عیسی)
-"امید به رهایی یک نفر از دو نفر" (اشاره به عهد جدید)
-"خوردن مرغ و نوشیدن شراب" (اشاره به کتاب مقدس)
-"خطابه محققانه و موعظه وار لاکی" (تمسخر خطابه های پوچ متالهان مسیحی)
-"هوهوهوهو" گفتن های لاکی (تمسخر الهیات مسیحی)
-"واژه زبان پریشی" از زبان لاکی (اشاره به سکوت الوهی خدای مسیحیت در اوج افلاک)
-"واژه های هارتف ، بلچر" از زبان لاکی (اشاره به نام فارتف و بلچر از محققان معروف مسیحی)
-"حمایت از پسربچه پیغام آور و کتک خوردن برادر وی توسط گودو" (اشاره به خدای تورات و عملش در قبال هابیل و قابیل)
-"پابرهنه بودن" (اشاره به پابرهنه بودن عیسی)
-"نجات دادن استراگون از رودخانه همچون ماهی را از آب بیرون کشیدن" (اشاره به غسل تعمید)
-"کار کردن در باغ انگور فردی ناشناس" (اشاره به وضع بشر قبل از هبوط در الهیات مسیحی)
-"گوسفندچرانی آقای گودو" (اشاره به موسی)
-"اناجیل چهارگانه"
- اشاره های متعدد به اشعار و رمانهای فلسفی غربی نظیر منولوگ هملت ، معضل پروفراک در شعر ت.س.الیوت ، ادیپ سوفکل ، محاکمه کافکا ، ...
- بازیهای زبانی متعدد در زبانهای دیگر نظیر انگلیسی (لاکی=خوش اقبال ، گودو =گاد) ، یونانی (کاریاتید=ستونهای معبد) و ...
- ...

3- نقطه ضعف اساسی این اجرا در سالن اجرا است . سالهاست معتقدم بدترین سالن تهران ، همین سالن اصلی تئاترشهر است که هم از نظر نوع نمایشها ، هم بزرگ بودن غیرقابل کنترل صحنه برای کارگردانان و هم از نظر رفت و آمد تماشاچی ها حین اجرا واقعا کلافه کننده است . ای کاش این اجرا در تالار وحدت یا سالن شماره 1 ایرانشهر (سالن استاد ناظرزاده) اجرا میشد . تنها نکته مثبت این سالن آکوستیک آنست که به لطف فرم محدب دکور آنهم بهم خورده و صداها نامفهوم و اعصاب خردکن شده اند که باید گروه اجرا سریعا برای شبهای باقیمانده فکری به حال آن بکنند .
همچنین پیمان معادی با بازی بینظیر خودش واقعا همه تلاشش را کرده و انصافا هم عالی از پس نقش برآمده ولی بدلیل صدای نازک و فیگورهای غیرواقعی اش در ایفای نقش ولادیمیر چندان موفق نیست. البته نباید بازی عالیش را از یاد ببریم . من شخصا دوست داشتم این نقش را صابر ابر بازی میکرد .
از طرف دیگر دلیل عدم استفاده از موسیقی (حتی یک موسیقی کوچک) را در طول کار نفهمیدم . حتی در شبی که من نمایش را تماشا کردم در زمان آنتکراکت هم هیچ حرفی از بلندگو پخش نشد و کلا ظاهرا صدای سالن قطع بود .

4- تماشاگران اروپایی هبوط را بهتر میشناسند ، عبث بودن زندگی و ابزوردیسم را بعد از جنگ دوم جهانی تجربه کرده اند ، بدنبال خدا (گودو/گاد) میگردند و البته نشستن در سالن تئاتر را بهتر از ما بلدند !! نه با موبایل حرف میزنند ، نه بچه با خودشان به سالن میاورند ، نه انتظار دارند دربهای سالن هروقت که از راه برسند باز شوند و نه بدنبال دیدن صحنه های فرح بخش هستند و نه با بوی شدید عرق و سیگار و لباسهای غیرپاکیزه در سالن حاضر میشوند!!! آمده اند تا لذت دیدن یک شاهکار ادبی و نمایشی را حس کنند ، فکر کنند و فلسفه را بهتر بفهمند ! با مطالعه قبلی میآیند و نتیجه آنکه ادراک بالاتری از اجرا خواهند داشت و با مطالعه بیشتر تلاش میکنند تا ابهامات ذهنی خودشان را رفع کنند نه اینکه به دلیل آگاهی کم از متن و اجرا ، کارگردان و متن را به سخره بگیرند !
بیایید نگاهمان را به تئاتر از "تفریح" به "تفکر" ارتقا بدهیم و کمی درباره متون جدی نمایشی "جدی" برخورد کنیم همچنان که همایون غنی زاده و تیم فکور و هنرمندش چنین میکنند ...

نمایش را بسیار پسندیدم (100 از 100)

پ.ن : میدانم بند آخر کمی ناموجه است و قصد اهانت به تماشاگران فهیم تئاتر را ندارم ولی ناگزیرم اشاره ای به ناتماشاگرانی بکنم که به جای حضور در اجراهای ساده تر ، با شکلی زننده در این نمایشهای پیچیده حاضر میشوند و به جای اذعان به ناآگاهی و تلاش برای ارتقای سطح سلیقه و دانش خود متاسفانه به گروه نمایشی توهین هم میکنند . بیایید آداب تئاتر دیدن را به این افراد آموزش دهیم .

باهاتون موافقم
۲۳ بهمن ۱۳۹۲
پ.ن : ((میدانم بند آخر کمی ناموجه است و قصد اهانت به تماشاگران فهیم تئاتر را ندارم ولی ناگزیرم اشاره ای به ناتماشاگرانی بکنم که به جای حضور در اجراهای ساده تر ، با شکلی زننده در این نمایشهای پیچیده حاضر میشوند و به جای اذعان به ناآگاهی و تلاش برای ارتقای سطح سلیقه و دانش خود متاسفانه به گروه نمایشی توهین هم میکنند . بیایید آداب تئاتر دیدن را به این افراد آموزش دهیم .))
ممنون آقای کرباسی زاده بسیار خوشحالم که نوشته شما را خواندم کاش دوستان دیگر هم وقت بگذارند و متن پر محتوای شما را بخوانند . سپاسگزارم دوست عزیز . کاش نوشته شما پررنگ می شد .
۲۴ بهمن ۱۳۹۲
ممنونم از لینک بسیار بجا و مفیدِ بانو مهرک نازنین.
۲۵ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به دوستان توصیه میکنم حتما پیش از رفتن و دیدن این کار فصل سوم کتاب "بکت و تئاتر معناباختگی" جیمز رابرتس ترجمه حسین پاینده را مطالعه کنند تا بیشتر از کار لذت ببرند .
دیدن این نمایش بدون داشتن پیش زمینه های مذهبی (مسیحیت) ، هنری (تئاتر ابزورد بکتی) و هنری (نشانه شناسی) تقریبا هیچ فایده ای ندارد .
تقریبا هیچ فایده اى ندارد !
۲۲ بهمن ۱۳۹۲
کو گوش شنوا نیمای عزیز ؟؟ کاوه جان کجایی ؟ تحلیلی در باره این نمایش ننوشتی ؟؟ نرفتی ببینی ؟؟ چقدر سئوال شد. !!
۲۳ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این نمایش را پنجشنبه شب 17 بهمن ماه تماشا کردم .
نام نغمه ثمینی و کیومرث مرادی (که هر دو بخشی از هویت تئاتر نوین ایران هستند) مرا ترغیب کرد تا بدون درنگ به دیدن این نمایش بروم . در اینجا سعی میکنم نکاتی را پیرامون این نمایش مطرح نمایم :

1- آلن بدیو در نوشته کوتاه خود با نام "تزهایی درباره تئاتر" به نقل از آنتوان ویته ، هدف از تولید تئاتر را "روشنایی بخشی" میداند . وی معتقد است که "تئاتر تولید میشود تا بر وضعیت ما پرتو افکنده ، به ما در زندگی و در تاریخ جهت بدهد ." هر نمایشی تا پیش از آنکه اجرا شود ناتمام است و برای تمام شدن نیازمند اجرا است . به عبارت بهتر تئاتر هرشب (و در هر دور اجرا) متولد شده ، میبالد و میمیرد و دوباره این ما هستیم که همچون تجربه ای از زندگی ، ایده آن نمایش را در ذهن خود زنده نگه میداریم و تئاتر را همچون یک ایده در وجود خود حفظ میکنیم . این معنای "ایده-تئاتر" بدیو است .

2- بازتولید یک نمایش ، پاسخ به ضرورتی برای بازگو کردن ایده اصلی آن است . ضرورتی که یا از دل زندگی روزمره و امروز بشر بیرون میآید و یا از ... دیدن ادامه ›› دل مطالعه تاریخ و کشف جنبه ای نو از وقایع از دست رفته. ایده-تئاتر قرار است آنچه از دست رفته و خود را از دید ما پنهان کرده برملا سازد و ما را در برابر آینه متن نمایشی قرار دهد .
اینجا پاشنه آشیل نمایش "شکلک" شکل میگیرد : نمایش توان روشنایی بخشی ندارد . این نمایش نه تنها قادر به جهت دهی در زندگی امروز نیست بلکه راه تاریخ اجتماعی ما را نیز با تحلیلی کهنه ، مشکوک و تکراری بیراهه جلوه میدهد .
ایده اصلی نمایش عبارتست از "دور تسلسل تاریخی بازتولید شر - از کودتای 28 مرداد تا دوران معاصر" . این ایده خام و دم دستی که دیگر از فرط تکرار -حتی در میان قشرهای غیرمتفکر و کمتر روشنفکر- در سالهای اخیر تماما خالی از محتوا شده است در کنار ایده هایی دیگر (نظیر "اون زمانا" ، "اینا" ، "یکصد سال اخیر" ، "اینگیلیس"! ، ...) بخشی از ذهنیت اجتماعی ما ایرانیان را ساخته است .
سوال اساسی در اینجاست که علت بازتولید این اثر در سال 92 آیا ضرورت توجه مجدد به این ایده است؟ در این صورت به جد باید در این ضرورت شک کرد چرا که هنوز چندماهی از زمانی که بخشی بزرگ از جامعه بر امکان اثربخشی بر تاریخ تاکید کردند و با ایفای نقش خود راهی دیگر را برگزیدند نگذشته است . پس این ایده -لااقل در این زمان خاص - مورد قبول بخشی وسیع از مردم قرار نخواهد گرفت و لذا ایده-تئاتر قبل از آنکه زاده شود ، مرده است! به عبارت بهتر امروز زمان مناسبی برای پذیرش عمومی این ایده (آنهم بدون نمایش پیش زمینه ها و به صورت مفروض اولیه از دیدگاه صاحب اثر) و تولد دوباره "تئاتر" نیست.

3- نمایش به لحاظ فرمی ترکیب است از کمدی فارس ، ابزورد وطنی ، گروتسک اینجایی و مضحکه ایرانی. شخصیت "سیاه" در "عالیه کچل" متجلی است ، "آقام شعبون" همان گودوست که منتظرش هستیم ، روایت دور باطل فردیت هاست و لودگی ها از جنس قر ایرونی و "تلنگ مهوشی" است !
ایده های نمایشنامه نویس برای تلفیق زمانی رویدادها غیرضروری و دور از زیبایی ارگانیک برای اثر است و بسیاری از اکتها و موضوعات خالی از ضرورت اجرایی است (مانند مارگیری ، زنجیر پاره کنی ، حمل خمره سنگین توسط عالیه ، وجود موبایل ، تاکید غیرگویا و ناقص بر تماشاگران به عنوان بخشی از همسایگان ، غش کردن نرگس ، ذکر دیالوگهای شعبون از زبان عالیه ، ...)

3- بازیها عالی است : پانته آ بهرام که بخش بزرگی از بار اجرایی (نه معنایی) اثر را با بدن ، بیان ، ریتم و فیگور بر دوش میکشد ، امیر جعفری که هنرش غیرقابل وصف است ، ستاره پسیانی که سالهاست حرکت آرام و پیوسته ای روبه جلو دارد و من از بازیهایش لذت میبرم و نوید محمدزاده که هنوز خاطره بازی بی نظیرش در همطناب در ذهنم هست .
گریم همه بازیگران بجز "نقره" (که طلایی بود!) مناسب بود . طراحی صحنه نمایش گویا و فانکشنال ، طراحی و اجرای نور چه از نظر نور متمرکز و چه از نظر نورپردازی بسیار اثربخش ، اجرای زنده موسیقی خصوصا از لحاظ ریتم و تنوع ملودیها مناسب و همگی در راستای پیشبرد خط اصلی روایت و بیان کهنگی و فرتوتی ریشه های این سنت نامقدس هستند . اینها همه نشان از هوش کارگردان بزرگ اثر و خالق این نمایش است .

4- نمایش که تمام شد حس رفع خستگی بدلیل مفرح بودن اثر داشتم. اما یک سوال در ذهنم مرا آزار میداد : " همه اینها که چی؟!!"

نمایش را نپسندیدم (50 از 100)
آرزو و manashomali khodabande این را خواندند
baharinbahar، حسن کریمی، مجتبی دارابی، Ida kh، مینا دلیلی و amir.ha این را دوست دارند
"- نمایش به لحاظ فرمی ترکیب است از کمدی فارس ، ابزورد وطنی ، گروتسک اینجایی و مضحکه ایرانی. شخصیت "سیاه" در "عالیه کچل" متجلی است ، "آقام شعبون" همان گودوست که منتظرش هستیم ، روایت دور باطل فردیت هاست و لودگی ها از جنس قر ایرونی و "تلنگ مهوشی" است !
ایده های نمایشنامه نویس برای تلفیق زمانی رویدادها غیرضروری و دور از زیبایی ارگانیک برای اثر است و بسیاری از اکتها و موضوعات خالی از ضرورت اجرایی است (مانند مارگیری ، زنجیر پاره کنی ، حمل خمره سنگین توسط عالیه ، وجود موبایل ، تاکید غیرگویا و ناقص بر تماشاگران به عنوان بخشی از همسایگان ، غش کردن نرگس ، ذکر دیالوگهای شعبون از زبان عالیه ، ...) "
کاملا موافقم.
۲۰ بهمن ۱۳۹۲
نیمای عزیز
ممنون از نظرتان. شاید برایتان جالب باشد که بدانید در اجرای ده سال پیش پایان نمایش این نبود که دیدید در آن زمان شریف و نرگس تصمیم به ترک این خانه می گرفتند و در اجرای سال 92 انها تصمیم می گیرند که در این خانه که اتفاقا نوستالژی و خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارد بمانند و آن را دوباره بسازند.
نکته دوم برای خود گروه اجرای این نمایش و برقراری ارتباط دوباره با نسلی جدید از مخاطب است. استفاده از الگو های اجرایی که خود به زیبایی به آن اشاره کردید. خوشحالیم که از بخش های مهمی از اجرا همچون بازی های بازیگران و نیز نور و ایده های اجرایی کار لذت بردید.

با احترام
۲۰ بهمن ۱۳۹۲
صد درصد بانیما کرباسی زاده موافقم
۲۳ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید