در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نیما کرباسی زاده | درباره نمایش آواز قو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:36:56
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سیزیف وار بر صحنه تئاتر / در ستایش زندگی


" سیزیف قهرمان "پوچی" است. شور و عشق به همان اندازه سبب قهرمانی وی شدند که درد و رنج. دوری جستن اش از خدایان ، به بهای رنج ناگفتنی تکرار کاری بی پایان تمام شد .... اگر این افسانه اندوهبار است از آن روست که قهرمانش آگاه است.... هیچ سرنوشتی نیست که نتوان به یاری خوار شمردن بر آن چیره گشت ... "

1- ما خسته هستیم : از ایسم ها ، از تکرارها ، از تاریخ ... ناکامی را نسل به نسل بازتولید کرده ایم و خسته ایم ... از تقابل و چرخه بی سرانجام اصلاح و تجدیدنظر ، دین و عقل ، فردیت و جامعه ، پول و شرافت ، آزادی و عدالت ، گذشته و حال ، ما از همه اینها ... دیدن ادامه ›› خسته ایم ...

2- بازیگر پیر خسته ، مست و پرشور بر صحنه نمایش دربرابر ما می ایستد. بطری خالی شراب در دستش و زخم عشقهای خنده دار جوانی بر روحش آخرین اکسسوار اوست ... می آید ، راه میرود ، میرقصد و قطعه قطعه ، شخصیتهای نمایشی نقشهایی که بازی کرده و دیگر از دست رفته اند را احضار میکند تا زندگی را ستایش و خوش خیالی متعهدانه را تمسخر کند ... بازیگری برایش جز تکرار نیست و تراژدی زندگی نیز چیزی جز کمدی ... او تجسم محض ایده آلیسم روبه زوال در عصر ماست ...

3- "نفوذ معنوی بازیگر جاودانه نیست و افتخاراتی که می آفریند ناپایدارترین افتخارهاست ..."
رمانتیست های حرفه ای اینگونه اند : دم به دم امید میکارند و ناکامی درو میکنند ، دل به زیبایی ها میسپارند و زندگی را پاس میدارند اما سرآخر ، به سان قوی در احتضار که برای آخرین بارعاشقانه ترین آوازش را سر داده باشد ، در دخمه ای خویش-ساخته به پایان میرسند و به جاودانگی میپیوندند: دخمه ای از جنس زیرزمین خاک گرفته یک سالن تئاتر قدیمی ، یا خاطراتی محو همچون لباسی بی قواره بر تن اندیشه هاشان ، یا عطش عشقی نافرجام از ورای عمری زن بارگی ، یا ظهور توتالیتاریسم بازتولیدشده از پس یک انقلاب سیاسی ، و یا بسندگی به آخرین تماشاگر در شبی که به مرگ ختم می گردد ...

4- "بازیگر ، تنها برای ایفای نقش ناماندگار است که تمرین می کند و راه کمال را می پیماید..."
مدرنیستها به مدد عقل ، دلخوش به کمال انسان و رهایی از بند ایمان بودند : برای آزادی تلاش کردند اما انسان را این بار دربند عقل رها نمودند ، به ظهورلویاتان سرمایه نشستند و بر استیلای خشونت و جنگ ، بر مرگ دیوانه وار اخلاق گریستند ... تاریخ را که قرار بود به پایان برسد بدرقه کردند و درعوض پست مدرنیسم را به تماشای زوال دستاوردهای عقل مدرن دعوت نمودند ...

5- نمایش به ما میفهماند که دیگر بس است ... ایسم ها را باید کنار گذاشت ، از چپ و راست ، از فرشته و شیطان ... باید زندگی کرد ، باید بار سنگین گذشته را کنار گذاشت و با آگاهی از دستاوردهای اندیشه و تلاش نسلهای پیشین به خودآگاهی رسید ، درست مثل لیرشاه ، دایی وانیا و حتی هملت ... باید در پس این ناکامیها به زندگی ، عشق ، نیکبختی و جاودانگی امید داشت و ثمربخش بودن تلاشهای نسلهای پیشین را باور کرد ... دیگر تاریکی نیست : " زمانی فراخواهد رسید که بازیگر باید روی صحنه جان سپارد و از دنیا برود. زندگی گذشته در برابرش قرار میگیرد. همه چیز را به روشنی میبیند. او وقایع سهمگین و بی مانندی که تجربه کرده است را احساس میکند. اکنون دیگر میداند و میتواند بمیرد...."
"من سیزیف را در پای کوهستان رها میکنم ! انسان بار مسئولیت خویش را همواره به دوش می کشد. سیزیف وفادارانه در برابر خدایان می ایستد و تخته سنگها را از جای بر می کند. او همه چیز را نیک میداند و دنیا را دیگر نه سترون میبیند و نه بیهوده. هر ذره آن سنگ ، هر پرتوی از دل کوهساران ظلمانی برای او یک جهان درونی است. مبارزه برای رسیدن به ستیغ کافی است تا دل آدمی را سرشار کند. باید سیزیف را نیکبخت انگاشت."

6- سعید پورصمیمی ستاره بی بدیل این نمایش است : میمیک ، بدن ، بیان و حتی تجربه زیسته اش تماشاگران را حیرت زده میکند : آیا چخوف در لحظه نگارش این متن ، سعید پورصمیمی را میشناخته است؟!!!

بر درگاه ِ کوه میگریم
در آستانه دریا و علف ....

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد

به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد زد؟

جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است

و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد

پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته وآزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
"متبرک باد نام تو"

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را”


- قطعات داخل گیومه برگرفته از مقاله "افسانه سیزیف" آلبرکامو – ترجمه محمدعلی شهرکی و محمود سلطانیه
من این نمایش را 28 شهریور 1398 تماشا کردم .


جمعه 12 مهرماه 1398
علیرضا، امیر مسعود و میترا این را خواندند
مریم اسدی، پوریا و سمیرا عاشری این را دوست دارند
جناب نیما کرباسی زاده سپاس از نقد پر و پیمان و موشکافانه تان که نشان از دانش شماست.ممنون از وقتی که برای نوشتنش گذاشتید و ممنون که لذت خواندنش را به ما بخشیدید.با اجازه ی شما این نقد را در فضای مجازی بازنشر خواهیم کرد.پاینده باشید و برقرار
۱۳ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید