نمایش تموم شد
چراغ ها روشن شد
ولی کسی دست نزد
حتی کسی بلند نشد
همه مبهوت بودن
هر کس زل زده بود به یه گوشه ای و معلوم نبود غرق شده تو چه خاطره ای
تو یادآوری چه چیزی
شاید بیاد اوردن اینکه کِی امید و آرزو هاش رو تو اون زیرزمین کوفتی سرد و تاریک کشت
شاید به اینکه کِی خودش رو از شنیدن صدای خوش زندگی
... دیدن ادامه ››
محروم کرد
شایدم به اینکه چند وقته منتظره بهار بیاد؟
بهار اصلا میاد؟
بهار خیلی وقته رفته...
پ.ن: مرسی صدا رو درست کرده بودین
خیلی لذت بردم
دلم میخواست برم وسط اون برف ها
دراز بکشم و غرق شم
شاید تو انتظار بهار
شاید تو روزمرگی خوردن و خوابیدن
شاید هم منتظر شدن برای اومدن شبانه ی گرگ ها و خلاص شدن از شر آینده ای که قراره مثل بهمن رو سرم خراب شه