در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد مجللی | درباره نمایش چهره مرد هنرمند در جوانی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:01:40
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام
این متن تنها بیانگر احساسات شخصی نویسنده ی نابالغ اش در قبال اثری کم نظیر بوده و فاقد هر گونه ارزش دیگری می باشد.

دقیقا ۳۹ دقیقه از اجرا گذشته بود، نمی گم ۴۰ یا ۳۸، چون دقیقا همون لحظه به ساعتم نگاه گردم، چون تو اون دقیقه من عریض ترین لبخند دنیا رو زده بودم، نه بخاطر اونچه اون لحظه در حال اجرا بود، نه...
قضیه فراتر از این حرف ها بود. من احساس کردم زنده ام، نفس میکشم پس لایق اون لبخند هستم؛ من زنده ام و نفس میکشم پس لبخند زدم، زدم که نه، چون ۷۰ دقیقه لبخند رو لبم بود، من زنده ام و نفس میکشم پس لبخندم رو عریض تر کردم، شاید به پهنای هستی، اخه هیچکس نمیدونه اول یا آخر هستی کجاست پس بذار خودم مشخصش کنم:
من میگم آغاز هستی ورود به سالن تئاتر در ساعت ۱۸، شروع ۷۰ دقیقه لذت، بی نیاز از هر کلام یا دیالوگی و تنها محتاج دیدن، شنیدن و ... دیدن ادامه ›› غرق شدن، هست.
من میگم آخر هستی، جایی هست که خودت رو ببازی رفیق، که غر بزنی و بنالی که چیه این زندگی، که دلت بگیره از دوستان و بخوای تنها باشی و بری تو یه بیمارستان بستری بشی.

من زندگی کردم
نه لزوما تو تئاتر
بلکه تو تماشاش
تو لم دادن رو صندلیم و کیفور شدنم
و اون لبخند لعنتی ۷۰ دقیقه ای
من زندگی کردم، تو نگرانی و ترس تموم شدن صفحه هایی که کارگردان هر بار بر میداشت و نشون میداد
من زندگی کردم، تو دلتنگی برای استیون، برای شجاعت نه گفتنش، برای مبارزه با گناهش،
دلم تنگ میشه برای شکستن پدر، برای خجالت زده شدنش
من دلم برای گریه های مادر تنگ میشه، اخه خیلی گریه های مادرم رو دیدم ۴ سال اخیر
من حتی دلم برای دختر بد و بی تربیت تنگ میشه، چون بدون سیاهی، سپیدی رنگ میبازه
من...

اه بد شد بذار دوباره برداشت کنیم
۳..۲..۱

سلام
حال من خوبه. اما تو این بار واقعا باور کن
حال من خوبه از دیدن تئاتر
از اینکه داستان زندگیم مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد.
اما پرده ی آخر زندگیم هنوز مونده، به یه دوست عزیز قول دادم نذارم دراماتورژ برام بنویسش، پس خودم مینویسمش:

من
محمد مجللی هستم و روزی
چشمانم بالهای خورشید را خواهد سوزاند...
خوشحالم که انقدر دوسش داشتی مجللی جان
۰۳ دی ۱۳۹۸
چقدر با این حال خوب نیاز داریم این روزها، بیشتر از هر زمان دیگری
۰۵ دی ۱۳۹۸
ایشالا همیشه حال دلت خوب باشه رفیق مهربون و خوش قلب
۰۶ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید