سالن اونقدر تاریک بود که موقع ورود نزدیکبود بخورم به دیوار روبروم
اما بعدا فهمیدم که اون، تاریکی سالن نبوده بلکه تاریکی جهان ویستک از همون اول کار، منو فراگرفته بود
ماری: بکش و تمومش کن ویتسک، این یه آزمون نیست این ماموریت توئه، حتی اگه تیغ مچاله شده ی توی دستت کند بود، باز هم سعی کن و خسته نشو.
با شنیدن این دیالوگ ها و تماشای این قسمت از کار، رسما داشتم دیوانه می شدم از لذت
ویتسک( که هنوز هم موقع نوشتن یا گفتنش باید چندبار چک کنم ببینم درسته یا نه ؛) ) برای من اثری قابل احترام بود که اثر تلاش فراوان یه گروه خوش آتیه رو میشد در تک تک
... دیدن ادامه ››
لحظاتش حس کرد.
شروع و پایان برای من بسیار جذاب بود اما جایی وسط نمایش انگار به حال خودم رها شدم و اثر نمیتونست منو با خودش همراه کنه.
ممنون برای خلاقیت های جذاب تون، دست مریزاد برای عشق بی پایان تون به تیاتر، اما انگار با انتظار بیش از حد زیادی به تماشا اومدم و کامل راضی نشدم.
پ.ن: چه معنی داره بازیگر بعد از شروع کار تازه میرسه به سالن؟ یعنی چی که بازیگرها اسم شخصیت ها رو یادشون میره و بقیه رو به اسم واقعی صدا میکنن؟
نچ نچ نچ
:)))))
پ.ن۲: اینکه راس ساعت تو شهرزاد ورود بدن، نصف لذت رو برای تو تضمین میکنه