اول از نمایش بگم بعد غرولندهامو شروع کنم ?
باید این کار رو میرفتم برای عشقی که به افغانها دارم و باور کنین از بزرگترین آرزوهام سفر به افغانستانه ولی حالا که میسر نیست باید میرفتم این کار رو میدیدم و اندکی حال و هواش رو میچشیدم.
نمیدونین انعکاس نور پرژکتورها روی آینهدوزی لباس مدهآ چه سحری میکرد. نمیدونین اون صحنهی ساده با نورپردازی چه دلی از من برد. گرچه تا میاومد دستم بیاد ببینم چه دیالوگی گفتن یه کم عقب میفتادم ولی این گویش شیرین دلبر مگه می شه آدمو هپروتی نکنه؟
بازی تکتک بازیگرها عالی بود. چقدر دایه زیبا ایفای نقش کرد کیف کردم. ولی حقیقتا نمایشنامه برای من خطی و کاملا تکراری بود. رنجی که به زنان در طول تاریخ رفته و هنوز هم چنینه باید چنان تاثیرگذار نوشتهبشه که تماشاچی رو ترغیب به دیدن کنه نه یهو مثل من روی صندلی وا بره. من فکر میکردم انقدر قراره این نمایش تاثیرگذارباشه که هایهای اشک بریزم. "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" وقتی زن افغان که پانتهآ پناهیها عجیب خوش درخشید تو اون کار، چنان اشکی از من درآورد که به هقهق افتادهبودم ولی امشب چنین حسی حاصل نشد متاسفانه.
یه نکتهای که من خودم روش حساسم بوی سیگاره. بازیگری که همسر مدهآ بود دوبار سیگار روشن کرد و بار اول تمام دودش می رفت توی صورت پسرکی که فرزند مدهآ بود. درست نیست این بچه هرشب هرشب این دود رو استشمام کنه. آره این هوایی که تنفس میکنیم خودش از صدتا دود سیگار بدتره! دنیا هم هیچگونه جای
... دیدن ادامه ››
گلوبلبل نیست بوی سیگار نباشه رنجهای دیگه هست ولی واقعا من از جانب خودم میگم که همینجوری از تهویهی نامناسب سالنها شاکیام دیگه چه برسه سیگار هم بخوان بکشن. اصلا لج و لجبازی من با سجادافشاریان از اون شبی شروع شد که توی سالن سیگار سر نمایش او شمال من و جنوب من و غیرهی من بود روشن کرد ?
کاش اعلام میکردن امشب عکاس قراره بیاد. خب من قطعا نمیرفتم و شب دیگری رد به دیدن این کار اختصاص میدادم. قبل از نمایش هم گفتم بهشون. هم حضور عکاسها هم یه خانوم پشت سرم که بشدت بیقرار بود شب منو واقعا داغون کرد و این بیقراریشون به شکل بیماری که هی پا بر زمین میکوبه نمود پیداکردهبودو پشت سر من هی پا میکوبید چندبار سر تکون دادم نگاهشون کردم ولی نرود میخ آهنین در سنگ. آخرسر علیرغم میل باطنیم که مبادا باعث از بینبردن تمرکز بقیه بشم دیگه برگشتم گفتم پدرمو درآوردین بسه انقدر پاتونو تکون ندین تا بس کرد! باور کنین اگر از مرضی چیزی رنج میبرین توی منزلتون بمونین بهتره. این خانوم با پا کوبیدنهاش انقدر به من اضطراب داد که هر چندثانیه یهبار تشویق لرزشهای پا کوبیدنهای بعدیشون رو داشتم.....
برای تکتک عوامل گروه آرزوی موفقیت دارم. قشنگیهاتون مستدام. ممنون که امشب منو بردین به قندهار و کابل و پنجشیر ?