در روزهای آخر پاییز ما با داستانی دو قطبی مواجهایم. از سویی نویسنده را داریم و در مقابل او شخصیّت کارآگاه قرار دارد. این دو، از بعضی جوانب مکمّل یکدیگر و از برخی منظرها مخالف هم هستند. برای مثال، نویسنده، «خالق» و «آفریننده»ای است که آثاری از خود به جا میگذارد، و این، کارآگاه است که «ارتباط» بین آنها را پیدا میکند. امّا از سوی دیگر، و با پیچشی ظریف، ما با افکار مغشوش و درهمریختهی کارآگاه مواجه میشویم که با واژگان نویسنده شکل میگیرند. در حقیقت، کارآگاه، عاملِ ارتباطدهندهی عناصر دنیای معقولات است، و نویسنده، وصلکنندهی محسوسات. دورنمات به زیبایی اِلِمانهای «محسوس» و «معقول»، که همان شواهد عینی، و افکار و نظریّات، باشند را به بازی میگیرد و با عوض کردن جای آنها، نشان میدهد که جهان تا چه اندازه نسبی است.
بخشی از یادداشتم بر «غروب روزهای آخر پاییز»:
http://cinephilic.blogfa.com/post/61