انگار که بعد از یه مدتِ خیلی طولانی، دوستایِ قدیمیت رو توی یه مهمونی ببینی. حتی اگه اون مهمونی عالی و فوقالعاده هم نباشه، وقتی اون جمع رو ترک میکنی حالِت خوبه. ?
چند سالِ پیش تلاش کردم که نمایشنامهی باغِ آلبالو رو بخونم. ولی به قدری دیالوگها طولانی و توصیفی و کشدار بود برایِ من، که فقط ورق میزدم و ازشون رد میشدم (از رویِ آقایِ چخوف شرمندهام?) و در نهایت هم به آخرِ کتاب نرسیدم و ولش کردم. متاسفانه اجرایی هم از باغ آلبالو ندیده بودم تا حالا. با همون پیشزمینه از نمایشنامه به دیدنِ این اجرا رفتم.
کار شیرین و دوستداشتنی بود، ولی با وجودِ تغییرات و بهروز کردنِ متن، باز هم اون حسِ کشدار بودن توی بعضی قسمتای اجرا غالب بود. مخصوصاً بعد از این همه دوری از تئاتر، دو ساعت نشستن روی صندلی برام آسون نبود. دوست داشتم زمانِ اجرا یه ربع تا نیم ساعت کوتاهتر باشه و اجرا کمی جوندارتر...
از نظرِ من نمایش متوسطِ رو به خوب بود، عالی نبود. ولی همین که چشمم روشن شد به دیدنِ دوبارهی رضا بهبودی، مازیار سیدی، وحید آقاپور، آوا شریفی،
... دیدن ادامه ››
هومن کیایی... همه کنارِ هم، تویِ یه اجرا، با حس و حالِ خوب از سالن بیرون اومدم. ??
طراحی صحنه رو دوست داشتم ?? ولی با وجود اینکه ردیف سوم بودم بازم سرِ نفراتِ جلویی مانعِ دیدِ کامل به صحنه بود.
وحید آقاپور تستِ قند داده برای این اجرا؟ ?