خب، من دو تا پیشبینی داشتم. یکی اینکه زمان کار خیلی برام طولانی باشه، یکی هم اینکه به خاطرِ ذهنیتِ خوبم از انیمیشن نتونم با این اجرا ارتباط برقرار کنم. ولی هر دو تا پیشبینیم غلط بود. 😎✌🏻 فقط زمانِ اجرا برای همراهم طولانی بود یه کم.
طراحی صحنه و کاراکترها رو دوست داشتم. فقط ترجیح میدادم انقدر همه چی زرد و طلایی نباشه.
از امتیازای مهمِ این اجرا مفهوم بودنِ تمامِ دیالوگها و آوازها بود. چیزی که اغلب توی کارای موزیکالی که دیده بودم توی ذوق میزد و نصف متن رو نمیفهمیدم.
ماشالا به صداها... بهبه، لذت بردم واقعاً از صدای دیو (حمید حامی) و شمعدان (اگه اشتباه نکنم آرش نعیمیان) 😌😌😌 بهزاد عمرانی بیشتر از صدا از بانمکیش استفاده کرده بود و خیلی هم شیرین بود ☺️ نمیدونستم خسرو پسیانی هم صدای به این خوبی داره 👌🏻 خانومها رو هم متاسفانه نمیشناختم ولی اجراشون خیلی خوب بود.
خدا قوت به همگی، نَفَستون
... دیدن ادامه ››
گرم. ❤️
تنها قسمتی که خیلی زیاد توی ذوقم زد صحنهی آخر بود که به نظرم باید چند ثانیه بیشتر روش مکث میکردن.
یه گِله هم دارم... آیا واقعاً این کار با این همه بازیگر و خواننده و عوامل نباید بروشور داشته باشه؟؟؟ یا داشته و من ندیدم دستِ کسی؟؟
و جدا از خودِ کار، وضعِ سالن افتضاح بود به معنای واقعی.
اجرا تاخیر زیادی نداشت. ولی متاسفانه تا اواسط اجرا رفت و آمد بود توی سالن.
من بالکن اول، جایگاه ویژه بودم و چندین بار ورود تماشاچیهای جدید، نور چراغقوه و صدای در و صدای جابجا شدنشون اذیتم کرد. خودِ تماشاچیها هم که هر کاری از دستشون بر اومد انجام دادن. از عکاسی و فیلمبرداری، تا حرف زدن با موبایل و چک کردنِ ممتدِ گوشی حینِ اجرا و صدای کیسه و خوراکی و بطری آب و هر چی که فکر کنین. فقط یه اسفنددودکُن و بادکنکفروش توی بالکن کم داشتیم. 😑😑😑
***از اینجا به بعد یه مقدار داستان رو لو میده، اگه دوست ندارین نخونین.***
داستانِ دیو و دلبر یکی از نوستالژیکترین داستاناس برای من و فکر میکنم یه فرقِ بزرگ داره با خیلی از انیمیشنهای اون دوران. اونم نوع ارتباطیه که بینِ بِل و دیو ایجاد میشه... نرم شدنِ ذرهذرهی دیوی که قلبش انگار از سنگه و آخرش فداکاریِ دیو با اینکه میدونه این آخرین و تنها فرصتیه که داره.
"با اینکه ترسناک و عجیبم، ولی میخوام بدونی قدرشناس هستم."
(احتمالاً جملهی اصلی با این فرق داره، دقیق یادم نموند.)
ولی هر بار آرزو میکنم کاش دیو همون دیو بمونه... دیوِ مهربون...
کی میدونه چند تا گلبرگ فرصت داره؟
به قولِ ساعتچی...
"وقت طلاست..."
(عجب وضعیتیهها... تاکسیدرمی تصورم از پروانه رو ریخت به هم. دیو و دلبر هم فرضیاتم از گلِ سرخ رو برد زیر سوال 😂👌🏻 خسته نباشی گُلِ سرخ. با اینکه دور بودی، ولی حرکتتو زیر نظر داشتم🌹)