- انگار که دستمال کاغذی ایم اینطوری باهامون رفتار می کنند
ژولیت ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن
+ گفتم فایده نداره تنها راه چاره اینه
... دیدن ادامه ››
که رفیق این دو تا احمق باقی بمونیم
بعد هم یه پیشنهاد دادم گفتم می تونیم انقلاب کنیم
- بعد من گفتم انقلاب و آزادی برای آدم هایی که سرنوشت شون دست خودشونه، وقتی ما رو فروختند دیگه آینده ای نداریم که بخوایم به خاطرش انقلاب کنیم
+ با این حرفش مخالف بودم ولی پیشنهاد دادم بریم خارج
- تصمیم گرفتیم بریم خارج پناهنده بشیم ولی بعد به این فکر کردیم که وقتی ما رو فروختن احتمالا بهمون ویزا نمی دن یا اگه بدن ما اصلا پولش رو نداریم
+ در نهایت به این نتیجه رسیدیم که هیچ کاری نمی تونیم بکنیم