دو قرن است از خانه بیرون نرفتی!
نگفتی چه ها با تو این شهر کرده
صدا می زنی: هیچ کس نیست اینجا؟
صدا بر نمی گردد و قهر کرده
سه قرن است از غار بیرون نرفتی
زمان تخم کرده ست در ردّ پایت
دلت خو گرفته است با عنکبوتی
که پیچیده در تارهای صدایت...
همان خون... همان استخوانِ شکسته
ولی زخم های تنت فرق دارد
بنا نیست در خانه
... دیدن ادامه ››
راحت بمیری
نهنگی و جات کندنت فرق دارد!
غمی نیست! با غصه هایت رفیقی
اگر دوست هایی صمیمی نداری!
اگر باز در خانه گشتی و چیزی
به جز چند زخمِ قدیمی نداری
سفر کن... فدای سرت غازِ وحشی
اگر زیر باران سرت را بریدند...
لجوجانه ماهیِ خونی شنا کن
اگر باله ی دیگرت را بریدند!
مبادا که از جنگ آخر بترسی
چموشی نکن اسب شمشیر خورده
مبادا کسی گریه ات را ببیند
مبادا بیفتی سگ تیر خورده!
سی و هشت تا موی دیگر سپید است
سی و هشت داغِ قدیمی... غمی نیست
سرت را به سردی دیوار بسپار
اگر دور و بر، شانه ی محکمی نیست
بزن قلبِ بیمارِ صاحب نمرده!
خودت را رفو کن، لباسِ مچاله
تو خاری! نیازی به باران نداری!
خودت باش، زخم سی و هشت ساله!
#حامد_ابراهیم_پور
از کتاب سرخپوست ها
انتشارات آنیما