تصویر متفاوتی از رابطه انسان در یک گستره وسیعتر اجتماعی / یادداشت محسن سیف برای "من دیه گو مارادونا هستم"
بهرام توکلی را در «پرسه در مه» خیلی دوست داشتم. در «اینجا بدون من» شگفتزدهام کرد و گفتم یکی از آیندهسازان سینمای ایران پا در رکاب شده است. در «آسمان زرد کمعمق» و حتی «بیگانه» هنوز بعضی نشانههای امیدوارکننده سوسو میزد. حالا با فیلم جدیدش «من دیگو مارادونا هستم» به کشف تازهای میرسیم. چه تیزهوش و زمانهشناس است این کارگردان اهل تفکر و مطالعه. چه کسی باور میکرد که بعد از چند تجربه سینمایی در فضای بسته و محدود یک آپارتمان یکباره به روابط انسانی در یک جغرافیای گسترده گریز بزند. چه تصویر جامعهشناختی و هوشمندانهای از مناسبات امروز ما در این فیلم شلوغ و سرسام آور میسازد.
همه حرف میزنند، حرف میزنند... بدون کوچکترین ارتباط مفهومی با جملههایی که باید میشنیدند اما نشنیدهاند. شلیک مسلسلوار جملهها در یک بیارتباطی مطلق. با کمی تامل و توجه، هر جمله میتواند در ربط با جمله طرف مقابل، مفهومی را منتقل کند اما... وقتی گوشها نمیشنوند هیچ ارتباط مفهومی میان آدمها برقرار نمیشود. هجوم بیوقفه و پیوسته جملههایی که باید آگاهی تازهای منتقل کند، چیزی غیر از انتشار امواج صوتی در فضا نیست. یک سمفونی جنونآمیز از کلمههای درهم و نامفهوم در فضا موج میزند و حسگرهای تحلیلکننده مغز فرصت طبقهبندی و انتقال اطلاعات تازه به حافظه پیدا نمیکنند. بخش تحلیلگر ذهن
... دیدن ادامه ››
به نقطه سردرگمی و جنون رانده میشود و... .
بهرام توکلی با آگاهی و شناخت هنرمندانه روابط اجتماعی و درک جزییات سر درگمی انسان معاصر و شکل ایرانیشده این مناسبات، تصویر متفاوتی از رابطه انسان در یک گستره وسیعتر اجتماعی میسازد. سردرگمی و گسستی که پیش از این در یک محدوده بسته و کوچک خانوادگی مورد واکاوی قرار میگرفت، این بار در یک دایره بزرگ و فراگیر از جغرافیای زیست انسانی بررسی میشود.
در این مقال مجال ورود و دقت در جزییات جهان «من دیگو مارادونا هستم»، وجود ندارد و تنها یک شمای کلی از دورنمایه و پیام اثر مورد توجه قرار میگیرد. در جهان شلوغ و عنانگسیختهای که امکان برقراری ارتباط انسانی پیش نمیآید، آدمها در هم میلولند و بدون توجه به احوالات طرف مقابل و مخاطب، حرف خودشان را میزنند تا حضور و هویت انسانی خویش را اثبات کنند. هستند چون فرصت ابراز وجود و اظهارنظر پیدا کردهاند و برخلاف یک موقعیت طبیعی در جامعه انسانی نیازی به تایید و داوریشدن از سوی دیگران ندارند. میلیونها جزیره پراکنده و جدا از هم که امپراتوری کوچک و یکنفرهای برپا کردهاند و صدایی جز صدای خود را نمیشنوند... .
بهرام توکلی تصویر هولناک و هراسآوری از یک جهان تیرهوتار و خالی از روابط احساسی و انسانی ترسیم کرده است که به شکل جنونآمیزی خندهدار به نظر میرسد. همه ما دیگو مارادوناهایی هستیم که دغلکاری و پلشتیهای روح و رفتار خود را در آستین پنهان کردهایم برای روز مبادا... .
تنها شیطان میداند درجه بینهایت بخشندگی و تبسم خطاپوش خدا را...!
منبع: روزنامه شرق