در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال شقایق فرشته | درباره نمایش فرجام سفر طولانی طوبی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:11:23
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دوشنبه هفتم مهر ماه
جلسه نقد و بررسی نمایش «فرجام سفر طولانی طوبی» برگزار می شود


جلسه نقد و بررسی نمایش « فرجام سفر طولانی طوبی» دوشنبه هفتم مهر ماه به همت کانون ملی منتقدان تئاتر ایران در تالار چهارسوی مجموعه تئاتر شهر برگزار می شود.

به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاترشهر، در ادامه¬ برنامه¬ دوشنبه¬ های نقد تئاتر، کانون ملی منتقدان تئاتر ایران دوشنبه هفتم مهر نشست نقد و بررسی نمایش «فرجام سفر طولانی طوبی» به نویسندگی علیرضا نادری و کارگردانی محسن حسن¬ زاده را برگزار می¬ کند.

کانون ملی منتقدان تئاتر ایران در نظر دارد ... دیدن ادامه ›› تا در راستای گسترش کمی و کیفی نقد حضوری تئاتر کشور و با یک برنامه¬ ریزی منظم و دقیق، در قالب برنامه¬ «دوشنبه¬ های نقد تئاتر» هر هفته با حضور منتقدان عضو این کانون و عوامل اجرایی نمایش¬ ها به نقد و بررسی یکی از نمایش¬ های روی صحنه بپردازد.

نشست نقد و بررسی نمایش «فرجام سفر طولانی طوبی» پس از اجرای این نمایش در تالار چهارسوی مجموعه¬ تئاترشهر و با حضور مهرداد رایانی مخصوص، مهدی یاورمنش و عرفان پهلوانی انجام خواهد شد.
manimoon و سامان حقیقت این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزنامه شرق. 1/7/93

چون متن اصلی ارسالی برای چاپ مورد تجاوز قرار گرفته متن اصلی اینجا در پی می آید:
فرجام سفر طولانی طوبا
تئاتر و جعل تئاتر!
فرجام با «چوب به دستها...» پیوند دارد. پس یاد ساعدی می‌افتم که در بیمارستان پاریس بستری است و هی بهانۀ طوبایش؛ فریده را می‌گیرد؛ دو سه روز مانده تا جهیدن به گورستان پرلاشز. لج کرده که پزشکش خواسته تا دردهایش را به فرانسه توضیح دهد. چون این دردها را نمی‌توان از جغرافیایشان جدا کرد. غلامحسین خودش پزشک است و این چیزها را می‌فهمد. به پزشک پاریسی بدوبیراه می‌گوید که چرا او به زبان مادری بیمارانش، و چرا به پارسی، سخن نمی‌گوید. بعد یاد جواد مجابی می‌افتم که شناختنامۀ ساعدی‌اش کم‌یاب شده. بعد نامۀ نادری به محسن را می‌خوانم. ساعدی جلوی چشمم سیاهی می‌رود وقتی بالای پشت‌بام در گونی زغال پنهان می‌شود؛ دو سه روز پیش از جهیدن از سرزمین مادری. و صحنه رسیده به آنجا که مسیح دو تکه زغال می‌خواهد برای بزمش با صمد در پشت‌بام. آتراکسیون شد؛ یعنی پس ... دیدن ادامه ›› از سال 32 صلاح بر آن شد تا بساط تئاتر به منوال گذشته برچیده شود. لاله‌زار پر از کاباره شود تا صدای تئاتر به گوش کسی نرسد و تئاتر جعل شد. جاعل تئاتر، جای کارگردان و دست‌اندرکار تئاتر نشست! دکور کشور، مثل دکور تماشاخانه‌ها به سرعت در حال تغییر بود و با اینحال تماشاگران بایست احساس در خانۀ خود بودن را از دست نمی‌دادند. جای عبدالحسین نوشین و صادق شباویز و نصرت کریمی بنا شده بود آفت و مهوش و کلاه‌مخملی‌ها سفرۀ تئاتر و سینما را به آبگوشت بیارایند. اتفاقن در همین بین سرکیسیان برآمد، رادی متولد شد و نمایشنامه‌های ساعدی و بیضایی به صحنه رفت.
تئاتر ققنوس است. یعنی در همان حال که در طبقۀ بالا می‌سوزد و مزقانچی‌ها و مطربها در کلیتی دروغین و شلخته تماشاگران را به مصرف پاپ‌کورن و تئاتر، توأمان، دعوت و اغوا می‌کنند در طبقۀ زیرین و در چهارسو چیز دیگری متولد می‌شود. بیست نفر که هر روز با می‌نی‌بوس از قم به چهارسو سرازیر می‌شوند بی‌آنکه مُدل باشند یا از دورهمی‌های مانکنی و معصومانۀ جلف جعلِ شکسپیر آمده باشند. آتراکسیون با "بزن بریم آمریکا" به لاله‌زار آمد؛ با حضور مه‌پیکران نیمه‌برهنه ترکیه‌ای برای مصرف فرودستان جنسی وطنی. وقتی یک تئاتر بتواند از لای شوره‌زارهای قم چنین بروید و برگ و بار دهد پس قوام و دوامش بیش از اینها خواهد بود. ادبیات و فرهنگ ریشۀ خودش را می‌زند چنانکه "سعادت لرزان مردان تیره‌روز" نیز با "روزگار سپری شده مردم سالخورده". چنانکه نادری علیه دروغ و جعل دروغ‌ می‌نویسد و ترنمی بر خشکسالی صحنه‌ها می‌وزد این گروه لاغراندام و بی بیلبورد، با ایمان و پرشور بر ستون‌های اصلی تئاترشهر یورش برده‌اند. در زمانه‌ای که هنرمندانش مدام در پی ساختارشکنی و ضدتئاتر و از سقف آویزان کردن بازیگر و چهارقفل کردن تماشاگر و کوزه تُرشی نواختن مرد ریش‌درازی با نام پرفرمنس هستند اجرای اثری با رعایت هنجارها و بافت ساختارمند، خودش آوانگارد محسوب می‌شود. برخلاف نمایشهایی که اغلب با مارک جشنواره، مسموم و غیرقابل تماشا می‌شوند باید اذعان داشت جشنواره تئاتر فجر، سال گذشته، با برگزیده شمردن این اثر، برای خودش آبرو کسب کرده و گویا در جهتی گام برداشته که خواسته اشتباهات پیشین را جبران کند.


لینک خبر : http://sharghdaily.ir/?News_Id=44391
به بهانه اجرای نمایش «فرجام سفر طولانی طوبی»
نمایشی که نقطه ای ندارد!
محسن حسن زاده *

«فرجام سفر طولانی طوبی» نقطه ندارد. شب است در پی روز. شبی با چراغی زنبوری، ماهِ روی پشه بند افتاده، بوی کاه گل و صدای ناله دورِ سگ و گرازی گرسنه. روز است با آفتابِ بی سایه، زمینی تشنه که حرف نمی زند، مدام و فقط لَه لَه می زند. روز است تنها با گاهی عبور عابری، شی ای، حاملی که دور است و هیچ گاه نزدیک نمی شود!
«فرجام سفر طولانی طوبی» نقطه ندارد. آواست. شنیده می شود. هنوز شنیده می شود. من از غصه هرروزه مادرم آن را شنیدم. از سکوتِ مردانی کنج دیوار نشسته که فقط پاکت پاکت فروردین و 57 دود می کردند و همه در حال با گذشته زندگی می کردند. شاید از صبح تا غروب و اینها همه برای زمانی بود که بودند . 9 ماه تمام هم نبودند!

«فرجام سفر طولانی طوبی» نقطه ندارد. تصویر است. تصویر همان شب و روز. همان آوا. شبِ مردانی که دنبال راهی بودند... هستند برای فراموشی! ... دیدن ادامه ›› عیشی مرهم غم. و زنانی که به نغمه ای بند می شدند... می شوند به دارِ قالی. روزی است اما به هیأت جماعتی که دنبال می کنند جنازه ای را به نغمه ای که مدام گواه شان می دهد. آگاه شان می کند. در همان آفتاب بی سایه. من هم یا به دور از چشم مادرم یا بندِ به او با دستی به چادر قفل شده در شب های جمعه وادی الاسلام و قبرستانِ نو (نامی در برابر انبوهی گورستان کهنه) این تصاویر را فهمیدم!
«فرجام سفر طولانی طوبی» نقطه ندارد. برای من از شب شروع شد. شبی که تا صبح زندگانم را دیدم. مردگانم را با اشک روی سطرِ سطرِ کاغذ پیدا کردم. کاغذهایی که در ظاهر همان تکس بود، نمایشنامه، اما من زندگی را دیدم در آن. چیزی که در کمتر تکس های که ایرانی نام داشتند دیده بودم!... و بعدها که من و تویی نبود. مایی بودیم برای نشان دادن مردگان و زندگان مان. به روز دیدیم. سعی کردیم در همان آفتابِ بی سایه ببینیم که درست دیده باشیم. مبادا حالا که بعد از 20 سال قرار است ما جان بدهیم به زندگان و مردگان مان نقطه ای در آن ناگفته بماند.
قصه است این فرجام سفر زنی که من می گویم پایانی ندارد؟ قصه است این پایان زندگی این زن که من می گویم به نقطه نمی رسد؟ اگر قصه ام هم باشد که ما آن را به نام طوبی روایت کردیم و شما در پهنای همین سرزمین به نامی دیگر در آوایی مادرانه یا نقلی از موی سپیدی بارها شنیده اید که اگر قصه باشد تمامی ندارد. ظلمی در کنار ظالمی، ظالمی در مقابل مظلومی. قدرتی جا پای قدرتی. رفت قدرتی و ...
برای ما اما طوبی... قصه طوبی بهانه است. برای همین هم نقطه ندارد. من آن شب یا ما آن روز قسمتی از حقیقت مان را روی کاغذ دیدم. به همین خاطر هم برافروختیم. آرام شدیم. جنگیدم. فکر کردیم. به خودمان فکر کردیم. به واقعیت مان یا به حقیت مان . به آوایی، گویشی، لهجه ای که صبح به شب، شب به صبح با آن همدیگر را خطاب کرده ایم و خوانده ایم اما هیچگاه به بودنش. به شکلش. به نمکش و به نوع نگاهش به هستی فکر نکرده بودیم. فقط می دانستیم که این زبان ما آفتاب دیده و اعصاب ندارد!
ما راوی مردانی هستیم که هنوز هم آب ندارند و مدام تشنه گرما هستند ولی باد و باران هم خصم آنهایند زیرا که از سرزمین خشک شان فرار می کنند به جایی که کارشان می طلبد باد و بارانی نباشد و همان جا اسیر باد و بارانند. از زن هایی می گوییم که 9 ماه چشم به راه مردان شان می مانند و همان شب اول خسته می شنود از حضور آنها!
طوبا روای قسمتی از حقیقت ماست. حقیقتی که وجود دارد و به قصه گفته می شود تا بشنویدش، ببیندیش. حقیقتی در گوشه ای از این سرزمین که به جایی که ما نمایشش کرده ایم بسیار نزدیک است!
کاش می شد. کاش زمان بود. کاش این قدر فرصت برای ما بود که می دیدم روزی را که نویسنده اثرمان (برای من نادره ای به نام علیرضا) نوید آن را می دهد. کاش در همان روز هم، هنوز روی صحنه بودیم و «فرجام سفر طولانی طوبی» را روایت می کردیم، اما امروز همه ما ایمان داریم که حقیقتی از خودمان را روایت می کنیم. حقیقتی که خود ماییم، بی بهانه!
* کارگردان نمایش فرجام سفر طولانی طوبی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید