وقت همگی بخیر
فکر میکردم بعد از این مدتی که تئاتر دیدهام و هر روز ساعتی رو صرف چرخیدن در دیوار تیوال و نظرات پای نمایش ها کردهام دیگر در دام تعریفها و تمجیدهای گمراه کننده نمیافتم. ولی خب، امشب جور دیگری شد.
درمورد نمایشنامه باید بگم که سراسر کلیشه ای بود و از پایه نگاه نادرستی داشت. هر چقدر جلوتر میرفت باز هم نکته جدیدی برای ارائه وجود نداشت. بدیهیست که هر انسانی در هر شرایط اقتصادی نارضایتی هایی از زندگی دارد که باید روی صحنه نمایش به شیوه هایی متفاوت و صدالبته تاثیرگذار بیان شوند. انچه بیان شد فقط اه و ناله دوباره و دوباره بود. شاید میشود تمام حرف نمایشنامه را در چند خط اخر مرد کارخانهدار خلاصه کرد.
نکته دیگر، نگاه زنستیز و پیشپا افتاده به زنان بود.
تمام شخصیت های زن همانی بودند که روی بروشور ابتدایی نوشته شده بود. زن کارگری که لکنت زبان دارد (که همین جای چرا دارد) و از چه ناراحت است؟ نبود شوهرش به خاطر کارش. زن راننده چه؟ همان. زن کارخانه دار چه؟ باز هم همان. پس بگوییم زنان در وضع کنونی فقط نگرانی نبود شوهرشان را دارند که به خاطر کارش و وضع اقتصادی خانه نیست و به این خاطر گریه و شیون میکنند. (منظور بنده نکوهش خانهداری نیست. که خود از سختترین و بزرگترین مسئولیتهای هر مرد و زنی است. منظور تکرار چندباره نگاهی اشتباه در این نمایش است)
طراحی صحنه و نور معمولی بود. موسیقی زنده دلنشین و گوشنواز بود اما موسیقی ابتدایی و انتهایی که
... دیدن ادامه ››
با صدای بلند پخش میشد نامناسب و بیش از حد بود.
در اخر هم کارگردان محترم صحبتی داشتند مبنی بر اینکه تعدادی از تماشگران در ژانر نادرستی فرزندشان همراهشان بود و خب تمرکز بازیگران و مخاطبان را به هم میریختند که تا اینجا حرفشان درست است و کاش دیگر شاهدش نباشیم. ولی ایشان سعی داشتند که ناکامی این اجرا را کاملا به این موضوع ربط دهند. این نمایش از همان پایه و نمایشنامه اش نیاز به بازنگری دارد.
خلاصه که بهترین دیالوگ امشب را کودکی چند ردیف عقب تر از بنده گفت:
مامان، کی تموم میشه؟
پن: یادش بخیر روزهایی که من تازه با تئاتر اشنا شده بودم و با خواندن نظر همان قدیمیهای همیشگی اینجا راحت میفهمیدم که ایندفعه کدام یکی را باید ببینم. اینقدر اجرای بینظیر روی صحنه بود که نمیدانستم حسرت ندیدهها را داشته باشم یا شوق آنهایی را که میخواستم ببینم. یاد تئاتر بخیر.