درکل حس میکنم چنین نمایشهای کلاسیکی، اون هم با تم جنگ و حواشی اون، با روحیهی من خیلی سازگاره.
بازی بازیگرها رو دوس داشتم؛ البته در ابتدا، بازی سرباز بهنظرم خیلی تصنعی میاومد که به مرور یا نظر من عوض شد، یا بازی ایشون و از یکجایی به بعد ارتباط خوبی با نقش برقرار کردم.
بازیگر پسربچه خیلی عالی بودن و برخلاف اول نمایش که فکر میکردم قراره با یک نقش لوس و بهانهگیرِ رو اعصاب طرف باشم، با یک پسر زیرک و مهربون همراه شدم که هر لحظه بیشتر تحسینش میکردم.
بازی دیوانه و جادوگر و کشیش، همگی ملموس و دوستداشتنی بود؛ مخصوصاً بازی روون دیوانه و انتقال موفق حسهای درونی اون دوباره این سؤال تکراری اما عمیق رو مطرح کرد که: واقعاً چه تعریفی جز قضاوت ما برای دیوانگی و عاقل بودن وجود داره؟!؟
درمورد سالن، نوع و چیدمان صندلیها طوری بود که با کوچکترین حرکتی از طرفین و بالا و پایین، انگار زلزلهی ۷ ریشتری میاومد! بماند که نفرات کناری من، سالن تئاتر رو با مجلس خنده و گفتگو و تبادل اطلاعات اشتباه گرفته بودن!
به این اضافه کنید حرکتها و تغییر جا دادنهای ریلکسِ عکاس و صدای عکس گرفتنهای متوالی ایشون رو!!!
طراحی صحنه.. نمیدونم، شاید مینیمال بودن
... دیدن ادامه ››
رو سرلوحهی کار خودشون قرار دادن؛ ولی بهنظرم میتونست باخلاقیت بیشتر، جذابتر باشه.
اینم بگم که من اولین بار بود که به این سالن میرفتم و با منطقه آشنایی نداشتم و بههمین دلیل خیابان سپند رو پیدا نمیکردم! بالاخره با کلی پرسوجو متوجه شدم که اسم خیابون عوض شده؛ اما در آدرس بلیط و تیوال، فقط اسم قبلی خیابون اومده بود.
درکل، این نمایش رو دوست داشتم.