فروغ، از شعرای مورد علاقهی منه.
جدای از هنر منحصربهفرد فروغ در شعر (و نقاشی؟)، روح رها، بیقرار و سرکشش در کنار جسارت و بیپروایی خاصش در بیان احساسات، تابوشکنیها و حتی مرگ تراژدیکش، همه و همه از همون نوجوونی، منو مسحور کردن و میکنن.
میدونم که با توجه به علم روانشناسی، درمورد فروغ و اکثر هنرمندان، موارد غیرقابلانکاری وجود داره که منجر به داشتن خصوصیات اخلاقی و رفتاری خاص و حتی خلق هنری بدیع میشه؛ اما من درجایگاهی نیستم که به این مقوله وارد شم و در نتیجه هم تغییری ایجاد نمیکنه.
«بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید.»
(و تو پرانتز مقایسه کنید کلمات سهراب رو با آقای گلستان گرامی (!) در مصاحبهای بهمناسبت پنجاهمین
... دیدن ادامه ››
سال درگذشت فروغ:
* تاثیر فروغ روی زندگی شما چه بود؟
هیچی. علاقه داشتم بهش. همین.
* روی زندگیتان چه تاثیری گذاشته؟
نه آشپزی به من یاد داد. نه نویسندگی به من یاد داد. نه راه پول در آوردن. نه راه ورشکست نشدن. نمیتوانست این کار را بکند.)
یادمه وقتی در دوران نوجوانی کتاب «اولین تپشهای عاشقانهی قلبم» (مجموعه نامههای فروغ به آقای پرویز) رو خوندم، یهو شکست عشقی بدی خوردم! حس میکردم بتی که از فروغ، از راه شناخت شعرهاش تو ذهنم ساخته شده، به یک انسان صرفاً مادیگرای ضعیف تنزل پیدا کرده؛ ولی طولی نکشید که درک کردم که من فروغ، با اون خصوصیات خاص شخصیتی و روحی نیستم، فروغ نیستم وقتی از پسرش جدا شد، وقتی بارها در بیمارستان روانی بستری شد و بهش شوک الکتریکی میدادن، وقتی برای روح عصیانگرش (و هرچیزی که بود) مدام قضاوت میشد، وقتی دچار یک عشق خلسهوار شد و وقتی در سن ۳۲ سالگی رفت..
اینا رو گفتم که بگم این نمایش، از همون صحنهی اولش، از اون بیان خاص از عصیان و سرکشی و رنج یک روحِ تنها، چنان برای من آشنا و صمیمی بود که گویا فروغ واقعی درست جلوی من، داستان زندگیش رو به زبانی دیگه روایت میکرد.
شعرای منتخب فروغ رو همراه با بازیگرش زمزمه کردم و گاهی خودمو برای بغض و گریه آزاد گذاشتم. در نقدی خونده بودم این تئاتر، تئاتر شادیه... خب، چی میتونم بگم؟!
من، همهچیز این تئاتر فرم رو دوس داشتم: از طراحی و اجرای حرکات فیزیکی برای بیان احساسات، تفکر، آشوب روحی، تنهایی و عاشقی فروغ، تا نمایش برخورد اطرافیانش و اکت تک تک بازیگران؛ از نورپردازی و طراحی صحنه و اون نیمکت و برگای پاییزی رو دیواری که ورق میخورد، تا نمایش قسمتی از مستند «خانه سیاه است» و سرپرستی حسین... آشتی فروغ با خودش و پایان...
من، تکتک لحظات این نمایش رو -چی میگن اهالی هنر؟- نفس کشیدم...