«مفیستو»... نمایشی که بهنظر من باید دید، چه طرفدار سبک کلاسیک، رئال یا هرچیزی که اسمش هست باشیم یا نه.
چه آدم ۲ ساعت روی یک صندلی نشستن و دیدن روایت یک زندگی، همهی زندگیهای تاریخ انسان خردمند باشیم یا نه.
چه از طراحی لباس و دکور و صحنه و حتی بازی بازیگران خوشمون بیاد یا نه.
«مفیستو» رو حداقل یک بار باید دید...
*دوستان دیگه در همین دیوار نمایش انقدر کامل و زیبا در مورد نمایش و حتی موارد فنی نوشتن که جای حرف بیشتری از طرف من نمیمونه.
?از اینجا بهبعد خطر اسپویل?
فقط بگم من همهی این نمایش رو پسندیدم و دوس داشتم، تکتک اجزاش رو.
از لباس صحنهی اول «کرت» (کراوات و
... دیدن ادامه ››
ژاکت) و موی مرتب و بسته شدهش، تا سیر صعودی آشفتگی بیشترش در طول نمایش و در نهایت چروک لباس و گریم خاصش در آخر نمایش.
از بازی ژنرال و مادر و «ویکتور» و «کرت» گرفته تا دختری که جایگزین مادر «هملت» شد (اکتهای تصنعیشون، نمایش مظلومیت و بیچارگیشون وقتی تحت سلطهی ژنرال بودن و تلاش برای خود بودن و رهایی).
از دکور ساده و کاربردی صحنه تا نورپردازی و موسیقی.
از انسجام نمایشنامه و متن گرفته تا پیامها و دیالوگهای ماندگارش.
از حسی که تو وجودم کاشتن و مطمئنم فراموش نخواهم کرد تا ترغیب به خوندن و دیدن آثار کلاسیک بیشتر...
یکی از دلایل دیگهای که تا الان ننوشتم هم اینه که اون شب خستهی دویدن در مسیر نمایش قبلی و بعد هم این نمایش بودم که هردو تأخیر زیادی داشتن و اونطور که مدنظر خودم بود دل نداده بودم به این نمایش باارزش.
با اینحال، لذتی جاودانه داشت دیدن «مفیستو» و لذتی شیرین دیدن آقای «گروس عبدالملکیان». من عکس یادگاری هم گرفتم باهاشون? (به خودتون بخندید! اِ!)