در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحید عمرانی | درباره نمایش در انتظار آدولف
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:28:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«نه گودو آمد، نه آدولف»

نمایش از آنجا شروع می شود که یک زوج (الیزابت و پیر) را مشغول آماده کردن وسایل یک میهمانی با تم عربی می بینیم. میهمان ... دیدن ادامه ›› ها عبارتند از از برادر الیزابت؛ وینسنت و همسر باردارش؛ آنا که به دلیل یک قرار کاری دیرتر به آنها می پیوندد. همچنین کلود که صمیمی ترین دوست خانوادگی الیزابت به شمار می رود در جمع مهمانان است. این پنج نفر دوستان قدیمی و حتی سی ساله هستند. افرادی که مرفه و خوشحال به نظر می رسند، از موقعیت خود راضی اند و برای خوش گذرانی و ساختن یک شب پر از طرب و لذت در این خانه دور هم جمع شده اند. اما با پی افکندن اولین گره که مربوط به نام گذاری فرزند وینسنت است مبنی بر اینکه می خواهد نام کوچک هیتلر را بر فرزندش بگذارد، اوضاع رفته رفته از حالت طبیعی و دوستانۀ خود خارج شده و هر چه زمان می گذرد بر وخامت اوضاع نیز افزوده می گردد تا جایی که این جمع دوستانۀ قدیمی در آستانۀ فروپاشی قرار می گیرد و بیم آن می رود که در هر لحظه آنچه هست و نیست دود شود و به هوا برود.
متن این نمایش با نام اصلی «اسم کوچک» یکی از نمایشنامه های موفق در ژانر کمدی اجتماعی فرانسۀ معاصر به شمار می رود به طوری که هم برای دریافت جایزۀ پریکس مولیر (معتبرترین جایزۀ ادبی فرانسه) کاندیدا شده و هم اینکه مورد ستایش بسیاری از منتقدان تئاتر فرانسه قرار گرفته و در مورد آن بسیار نگاشته اند. فضا و عصارۀ شیوه های کمدی مولیر و سنت به کارگیری عوامل طنز در کمدی های اجتماعی – انتقادی فرانسه در این متن قابل مشاهده است و به نحوی دقیق نیز در لا به لای سطور آن به منصۀ ظهور می رسد. این فضا و زمینۀ مشترک در کمدی های معاصر فرانسه که البته ریشه در دوران سرچشمه ای روشن همچون مولیر دارد را از اینجا نیز می توان دریافت که با دیدن این نمایش توسط کسانی که با جهان تئاتر آشناتر و درگیر باشند، اولین نمایشنامه ای که به ذهن اکثرشان متبادر خواهد شد «خدای کشتار» یاسمینا رضاست که «در انتظار آدولف» از جهات قابل توجه و متعددی با اثر رضا شباهت های غیر قابل انکاری را در خود مستتر دارد؛ از جمله وجود شخصیت هایی شیک پوش، به روز و انتلکتوئل که با رخ دادن اندک ماجرا و حرکتی بر خلاف خواسته و قبولشان و تحریک نقطه ضعف هایی که دارند به چشم بر هم زدنی به فرهنگ ماقبل تاریخ جهش کرده و به شیوه های اجداد نئاندرتال خود متوسل شده، خشم و بی رحمی خود را چون رگبار بر سر هر آنکه در دسترسشان باشد آوار می کنند. نویسندگان در رعایت قواعد و به کارگیری ظرایف کمدی، دقیق و موفق عمل کرده اند و با خلق موقعیت های کمیک، بهره گیری از تضادها، تکرارها و همچنین طنز کلامی و مضاف بر آن ایجاد سکوت های دراماتیک، متنی را در اختیار کارگردان قرار می دهند که خود به تنهایی دست کم نیمی از راه اجرا را طی کرده و دست کارگردان و بازیگر، هر دو را برای مانورهای گوناگون بر نمایشنامه باز و گشاده می گذارد. انتخاب نام «در انتظار آدولف» برای نمایش توسط مترجم و کارگردان با توجه به موقعیت های فراوان ابزورد و گروتسکی که در متن موجود است انتخاب گردیده و بی درنگ نام مهم ترین نمایشنامۀ ابزورد قرن بیستم یعنی «در انتظار گودو» را برای مخاطب تداعی می کند و بنابراین نام بی ربطی هم نیست و بر پیشانی چنین نمایشی خوش می نشیند چنانکه در پایان نیز همان طور که گودو نیامد، آدولفی هم نمی آید و ماجرا به گونه ای دیگر رقم می خورد.
این نمایش هر چه که نداشته باشد لااقل این مزیت را دارد که مترجم و دراماتورژش که کارگردانی آن را نیز بر عهده دارد همانند بسیاری از افراد در فضای تئاتر این سالها نمی آید و به صرف چند دیالوگ کم و زیاد کردن، جابجا کردن یا دست بردنی جزئی در بخشی از داستان، نمایشنامه را یکجا به نام خود بزند یا اصطلاحاتی همچون اقتباس، بازخوانی، بازنویسی، برداشت آزاد، با نگاهی به و غیره را در مورد متن مطرح کرده و درنهایت به این بهانه ها مقام نویسندگی اثر را به نام خود مصادره کند؛ آفتی که گریبان گیر تئاتر معاصر ایران شده و لازم است تا هر چه سریع تر فکری برای مقابله با آن چه از جانب مقامات ذیربط در مجموعۀ هنرهای نمایشی و چه خود هنرمندان بشود تا بیش از این به سلامت فضای این هنر شریف آسیب نرسد. علیرضا کوشک جلالی؛ کارگردان این نمایش یکی از نام آورترین کارگردانان تئاتر ایران بوده و هنرمندی بین المللی به شمار می رود. تعداد تئاترهایی که بر صحنه های آلمان توسط این کارگردان اجرا شده اند از نمایش هایی که در ایران اجرا کرده پیشی می گیرد، اما او هرگز از اجرا در وطن خود نیز غافل نشده و همواره سعی بر این دارد تا علیرغم محدودیت هایی که وجود دارد، هموطنان خود را نیز از هنرش محروم نسازد.
از محسنات و نقاط قوتی که کوشک جلالی در کارگردانی این اثر برخوردار است، یک ریتم دقیق و موفق است که همانند یک ماشین قدرتمندِ برنامه ریزی شده، سر ضرب عمل می کند و شاکلۀ مستحکمی را برای تنظیمات زمانی نمایش فراهم آورده است. اگر بخواهیم به ریتم این نمایش یک سازه و نمای بیرونی ببخشیم می توانیم آن را به صورت یک ساختار سینوسی ترسیم کنیم. ریتم در ابتدا با یک دور نسبتاً تند و بالا آغاز می شود و برعکس تمپویی کند و پایین دارد، سپس ریتم اندکی کند می شود و همزمان با آن تمپو شدت می گیرد، پس از آن ریتم مجدداً اوج می گیرد و همینطور به این روند ادامه داده می شود تا زمان فاجعۀ اصلی فرا برسد که گفتگوها ریتمی رگباری به خود گرفته و سکوت ها همچون انبار باروت در آستانۀ انفجار قرار می گیرند. بعد نهانی ها فوران می کنند، هر چه هست از هم می پاشد، همه چیز به هوا می رود و سپس سکون... و در انتها دوباره زندگی از بین ویرانه ها اندک اندک جوانه زده، رشد می کند و به روال عادی خود باز می گردد.
کار دراماتورژی که بر متن صورت گرفته اصول و قواعد فنی خود را رعایت کرده و مثل بسیاری مواقع شاهد یک متن ایرانیزه شدۀ بی ربط به منبع اصلی نیستیم. آن چیزهایی که وطنی شده اند بسیار ظریف و زیرپوستی هستند و نه در حدی که به چشم بیایند. شاید درشت ترین آنها استفاده از اسم (عباس) در یکی از صحنه ها با لهجۀ ترکی آذری است که با توضیحاتی اندک پس از آن توسط بازیگر مبنی بر شنیدن این نام در مترو همه چیز حل می شود و سیر منطقی خود را باز می یابد.
طراحی صحنه مطابق با گونۀ متن، رئالیستی است و در طراحی هم به طوری واقع گرا و مفصل عمل شده؛ کتابخانۀ بزرگ، نشیمن ها، ظروف، میزها و سایر لوازم زندگی در حد لزوم در صحنه هست یا آورده می شود. تابلوهایی که بر دیوارها قرار دارند از جمله نقاشی ون گوگ همچنین تابلوها و پوسترهای لیبرالیستی یا آکساسوارهایی از قبیل تندیس ارسطو در فضاسازی و معرفی خانواده درست انتخاب شده اند و ویژگی های محیط را به خوبی رنگ آمیزی می کنند. ایجاد یک سطح بلندتر نیز به بهانۀ کتابخانه فضای بیشتری را چه از لحاظ آکسان گذاری بر شخصیتی خاص و چه به لحاظ خلق مکان های بازی بیشتر و متنوع تر برای بازیگران فراهم می سازد و طراح در این راستا موفق عمل کرده است. بازیگرها همه خوبند و مسلط و باور پذیر و در این میان آوا شریفی در نقش الیزابت از همه بهتر. دیالوگ های طولانی او در صحنۀ آخر که بعضی جاها از فرط اطناب به تک گویی شبیه می شود می تواند به مثابۀ دامی مهلک برای هر بازیگری به حساب بیاید که دارای اندک ضعف و فتوری در فنون بازیگری باشد، اما شریفی با تلاش فراوان و با تکیه بر تمرین و تجربه به چالاکی خود را از این مهلکه به در می برد و توفیق می یابد تا در بیان و بازی این همه جملات طولانی و پیاپی و رگباری حوصلۀ تماشاگر را به سر نبرد و توجه او را لحظه ای از حس صحنه منقطع نکند. اشکان خطیبی نیز ریزه کاری های قابل توجهی را در بازی خود به نمایش می گذارد از قبیل روند و طی مراحل و مدارج مستی از خط اول تا هفتم جام که دقایق و ظرایف آن را در هر مرحله به دقت به نمایش می گذارد و به دام اغراق و ادا هم نمی افتد.
در جمع بندی باید گفت که یک کمدی خوش ساخت و خوش ریتم را بر صحنه می بینیم که مبتلا به سطحی بودن و خنداندن به هر قیمتی نمی شود، پیام و بن اندیشۀ نویسندگان را به خوبی منتقل می کند، تماشاگر را هم می خنداند و هم در مقام همذات پنداری و مقایسه قرار می دهد تا از این رو تفکر وی را نیز به چالش بکشاند. عنصری که جایش در بسیاری از نمایش های کمدی فعلی خالیست و برخی از کارگردانان جوان و کم تجربه ایضاً برخی از با تجربگان گمان می کنند که کمدی یعنی فقط خنداندن و ایجاد حال مفرح برای مخاطب، در حالی که چنین نیست و کمدی ها انواعی داشته، همگی سبک نیستند و این گونۀ نمایشی، حیطه هایی وسیع تر از آنچه گاه پنداشته می شود را در زیر سیطره دارد.

وحید عمرانی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
سپاس بخاطر نقد کامل و جامعتون فقط نکته ای که من باهاش موافق نبودم ریتم کار بود یعنی به نظرم ریتم کار سینوسی نبود یا حد اقل برای من این طور قلمدا دنشد .
۰۴ آذر ۱۳۹۶
با خوندن این نقد مشتاق به دیدن کار شدم.
۰۷ آذر ۱۳۹۶
به احتمال زیاد پشیمان نشوی آذرنوش عزیز.
۰۸ آذر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید