در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحید عمرانی | درباره نمایش ترانه های قدیمی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:28:08
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کارگردان «ترانه های قدیمی»؛ محمد رحمانیان عصر و زمانۀ خود و احتیاجات مردم آن را به خوبی می شناسد. می داند که به دورانی رسیده ایم که حوصله ها کم شده، همه چیز فوری و کوتاه است، نامه های عریض و طویل گذشته با لغات ادبی مطنطن و مشروح، جای خود را به پیامک داده اند. رمان های ده جلدی جایگاه خویش را به نوول و داستان کوتاه و داستانک سپرده اند. اپراهای چند ساعته به کلیپ چند دقیقه ای تبدیل شده اند و ... بنابرین نمایش نامه های کوتاه و تک پرده ای را طرح می ریزد که پشت سر هم اجرا می شوند. هر کدام از این تک پرده ای ها در یکی از مکان های تهران اتفاق می افتد. مکان هایی که اغلب بار سنگین و حجیمی از نوستالژی و خاطرات دور و درازی را با خود یدک می کشند. جاهایی مثل میدان فردوسی، کافه نادری، امام زاده صالح و مکان های نام آشنایی از قبیل برج میلاد، ترمینال شرق، مترو صادقیه، بوستان آب و آتش و شهرک سینمایی غزالی. هر تک پرده از نمایشنامۀ رحمانیان در یکی از این مکان ها اتفاق می افتد و دریچه ای هستند به یک صحنه و اتفاق ساده راجع به آدمهای معمولی و چه بسا آشنایی که دور و اطراف ما زندگی می کنند و بسیاری اوقات ما هرگز در احوال آنها دقیق نشده ایم و در پی شناختن آنها بر نیامده ایم.
همۀ صحنه ها همراه با بار کمدی آغاز می شود و تماشاگر را تا مرز قهقهه به پیش می برد اما در پایان به حزن و اندوه و تراژدی می رسد. خنده و سپس گریه؛ دقیقاً آرم مشهور تئاتر را در تک تک پرده های «ترانه های قدیمی» به عینه مشاهده می کنیم. شخصیت های این نمایش از غور و بطن مردم هستند. سربازی که از شهرش به دور افتاده و در دیار غریب گرفتار غم تنهایی ست، دختری در جنوب شهر که در پی آرزوهایش می رود و به ناکجا می رسد، جانبازی که به فراموشی سپرده شده و دردها و آرمان هایش را فریاد می زند و گوش شنوایی نمی یابد، خدمتکار کافه ای که عمری شاهد آمد و رفت بزرگان بسیار و سلوک و زندگی و مرگ آنان بوده است و اکنون انبانِ بخشی از تاریخ معاصر ایران را در سینه محافظت می کند و با مرور آنها دود آهش فضا را احاطه می کند ... دیدن ادامه ›› و ...
بازی هایی می بینیم بسیار کم نقص و تراش خورده. علی عمرانی بسیار ساده و در عین حال قدرتمند و صریح بازی می کند، به طوری که گاه شک می کنی که این واقعاً بازیست؟! یا اینکه این مرد دارد حرف خودش را می زند، فکر خودش را می گوید؟! مهتاب نصیرپور در نقش های مختلف و به طور متناقض، هم بازی نرم و زنانه و هم بازی خشن و مردانه ای را به تصویر می کشد که با ظرافت ها و ریزه کاری های بسیاری همراه است. از آنجایی که بازیگرانی کارکشته و خبره که سالهای سال بر صحنه های تئاتر این مرز و بوم درخشیده و خاک صحنه خورده اند هر کدام با دیالوگ هایی نسبتاً کم و تک پرده ای روبرو هستند بنابرین هر کدام بسیار همان اندک دیالوگ خویش را ورز داده اند و زیر و رو کرده اند و ریزه کاری های بسیار چه به پیشنهاد کارگردان و چه با خلاقیت خود بر آن افزوده اند و نقش را به قول معروف خوب به عمل آورده و تراش داده اند، به نحوی که هم برق لذت بازی را در چشمان بازیگر و توأمان در عکس العمل تماشاگر می توان مشاهده کرد. صحنۀ سه سویۀ تالار شمس اکو نیز موجبات آن را فراهم می کند که همزمان هم بازی بازیگر و هم عکس العمل تماشاگر را ببینی و شاهد بازی و بازخوردش در آنِ واحد باشی که این خود داستانی است و جذابیت هایی مجزا دارد. علی سرابی مانند همیشه پر قدرت ظاهر می شود. نقش گارسون ارمنی کافه نادری، نقشی است که تمرین بسیار برای لهجه و ژست های بدنی ویژۀ خود می طلبد و سرابی به خوبی از عهدۀ این کار برآمده و بازی شیرین و دوست داشتنی ای را به معرض نمایش می گذارد. هر کدام از بازیگران این نمایش به خاطر وجود کارگردان کارکشته ای همچون محمد رحمانیان که به خوبی می تواند توانایی های هر بازیگری را همچون دستگاه حفاری از درون آن استخراج کند نسبتاً بیشتر از ظرفیت خود ظاهر می شوند، حتی بازیگرانی همچون اشکان خطیبی، سحر دولتشاهی و حبیب رضایی که بیشتر در عرصۀ تصویر آشنای اذهان مردم هستند. افشین هاشمی نیز با توجه به سابقۀ تئاتری و توانایی هایی که قبلاً در این عرصه از خود بروز داده بازی قابل قبول و درخوری ارائه می دهد به خصوص در پردۀ سرباز که دقیقه ای تماشاگر را از خندیدن جدا نگاه نمی دارد تا اینکه اندک اندک او را به ورطۀ تراژدی آخر پرده بکشاند. بهاره مشیری و معصومه رحمانی هم خوش ظاهر می شوند و بازی های نسبتاً خوبی از خود ارائه می دهند.
رحمانیان دو هنر فاخر موسیقی و تئاتر را به زیبایی در هم می آمیزد و در بین تک تک این پرده ها یکی از ترانه های قدیمی که مردم با آنها خاطره ها دارند و به خوبی با آن ارتباط برقرار می کند را با نوای پیانوی سامان احتشامی و گاه سه تار نوازی او در هم می آمیزد. نوازندۀ پیانویی که خود یکی از بهترین تماشاگران نمایش است و پا به پای تماشاگران می خندد و می گرید و با حسی تمام و کمال بر سازهایش زخمه می زند. خوانندۀ نمایش؛ علی زند وکیلی هم به خواندن صرف اکتفا نمی کند و در آواز، از زبان بدنی (body language) بهره می برد و با حرکات بدن، به آواز خود شور و شوقی دو چندان می بخشد. آواز و موسیقی ای که ما بین صحنه ها نواخته می شود مربوط است به همان موضوعی که در داستان آن صحنه وجود داشته و چه بسا شعر آن قبلاً توسط بازیگر نیز در جای خود خوانده می شود و صحنه در قسمت اوج پایانی به این ترانه ختم می گردد که همراه با موسیقی و آواز زنده اجرا می شود و آن را به صحنۀ بعدی پیوند می زند.
تمامی صحنه ها که در ابتدا مجزا به نظر می رسند در اصل به همدیگر مربوطند و اگرچه در مکان های مختلف تهران اتفاق می افتند اما وحدت زمانی دارند و همه به یکدیگر چفت و بست شده و مرتبط هستند و همین شیرینی و پر کشش بودن روند داستانی نمایش را بیشتر و دیدنی تر می سازد و برخی صحنه ها، پرده از راز صحنه های پیشین بر می دارند و تماشاگر را با شوک و حیرت مواجه می سازند. چه بسا اگر مکان مناسب تمرین به این گروه خوب و قدیمی تئاتری داده می شد و پس از آن سالن مناسب اجرای این نمایش نیز در اختیار آنان قرار می گرفت، هم اکنون شاهد نمایشی به مراتب قوی تر و مطابق با رضایت کارگردان آن بودیم، اما افسوس!
در پایان می خواهم بگویم: محمد رحمانی عزیز! چهرۀ نام آشنا و متبحر و کاربلد عرصۀ نمایش ما! از تو سپاسگزاریم. سپاسگزاریم که با وجود تمام بی مهری ها و بی توجهی هایی که می بینی، مردمت را تنها نمی گذاری و باز هم بر می گردی و هنرت را برای آنان به نمایش می گذاری. محرومیت از هنر اصیل و فاخر نمایش را بر مردم خود روا نمی داری و از مکانی که برای هنر حرمت قائلند و با آن همچون الاهگان و خدایگان برخورد می کنند به دیاری باز می گردی که قدر هنر و هنرمند، خوار افتاده و گوهرِ هنر، سنگ تیپا خوردۀ گذر کوچه های بی نام و نشان گمگشتگی گشته است. سپاس و حق شناسی و احترام ما را پذیرا باش.