در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحید عمرانی | درباره نمایش زخمهای وحشتناک زمین بازی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:13:42
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«بسی رنج بردم در این سال سی»
(به چاپ رسیده در روزنامۀ بانی فیلم چهارشنبه 95/4/9 شمارۀ 3254)

معمولاً در آثار هر نمایشنامه نویس قابل توجه و معتبری فضایی خاص، مشخص و ویژۀ ذهنیت و افق های دید همان خالق اثر وجود دارد همانند آثار ایبسن، چخوف، تنسی ویلیامز، آرتور میلر و ... حال به لطف ترجمۀ خوب و اجرای اثری از راجیو جوزف؛ نمایشنامه نویس آمریکایی توسط علی منصوری با فضا و حال و هوایی تازه در تئاتر این روزها مواجه می شویم که ویژگی های خاص خود را دارد. این نمایشنامه قبلاً توسط سمیه نصرالهی ترجمه شده بود که ترجمۀ منصوری با توجه به دیدگاه های اجرایی و کارگردانی به نسبت ترجمۀ بهتری است. راجیو جوزف فارغ التحصیل رشتۀ نویسندگی خلاق از دانشگاه آکسفورد است. نمایشنامۀ «زخم های عمیق زمین بازی» سومین اثر مهم اوست. وی قبل از این نمایشنامه های «هاک و هولدن» و «حیوانات کاغذی» را نوشته بود که هر دو نیز در چند کشور از قبیل آمریکا، هند و استرالیا به اجرا در آمده بودند. اما مهم ترین نمایشنامۀ او «ببر بنگال در باغ وحش بغداد» است که با هنرنمایی رابین ویلیامز در برادوی بر صحنه رفت. او برای این نمایشنامه نامزد جایزۀ پولیتزر شد و چندین جایزۀ معتبر ادبی از جمله جایزۀ نمایشنامه نویسی اشتاین برگ را از آن خود کرد.
اشتراکات فرهنگی بسیاری را در تاریخ و همچنین جهان معاصر بر سر مسئلۀ پیچیده و مهم عشق داریم که بسیاری از آن ها در این نمایش به چشم می خورند. ... دیدن ادامه ›› این اشتراکات بر زبان بزرگان بسیاری جاری شده اند برای مثال:
- راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست (حافظ)
- عاشقی پیداست از زاری دل / نیست بیماری چو بیماری دل (مولانا)
- آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد، آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند. (رابیندرانات تاگور)
- در سقوط افراد در چاه عشق، جاذبه تقصیری ندارد. (آلبرت انیشتین)
- تا دوری، نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی عشق خواهد مرد و اگر همیشه نزدیک بمانی باز هم عشق خواهد مرد. (اوشو)
- تجربه به ما می آموزد که عشق آن نیست که به هم خیره شویم؛ عشق آن است که هر دو به یک سو بنگریم. (آنتوان دوسنت اگزوپری)
- عشق وسیله ای است که تمام دردسرهای کوچک را به یک دردسر بزرگ تبدیل می کند. (ولتر)
- عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت می برد. (افلاطون)
یکی از مشخص ترین ویژگی های عشق که در نزد تمامی فرهنگ های بشری به آن تصریح شده، مسئلۀ رنج است. رنج جزو جدانشدنی و نا زدودنی عشق است. داستان این نمایش سی سال رنج دو عاشق هم سن و سال را به تصویر می کشد؛ عاشقانی که نه می توانند با همدیگر زندگی کنند و نه بدون هم! هر بار و در هر برهه ای از مسیر زندگی که با هم برخورد می کنند نمی توانند به وصل برسند و جریانی آنها را از یکدیگر جدا می کند. شاهد یک پروسۀ زمانی مابین هشت تا سی و هشت سالگی داگ و کیلین؛ پسر و دختری هستیم که به خاطر آسیب هایی که به خود وارد کرده اند در اتاق یک بیمارستان با هم آشنا می شوند. آنها در مدرسه نیز همکلاسی می شوند و ماجراهایشان با یکدیگر ادامه می یابد. داگ پسری است که با رفتار و کارهایش خل وضع می نمایاند و مدام به خودش آسیب وارد می کند و کیلین مبتلا به حالت های مازوخیستی (خودآزارانه) است. این دو از روز ملاقات در بیمارستان در هشت سالگی ناخودآگاه مفتون یکدیگر می شوند و بذر شیفتگی در وجود هر دو جوانه می زند. در گذر سی سالی که در داستان نمایش شاهد آن هستیم این بذر ساقه و برگ و بار پیدا کرده تبدیل به درختی تناور با ریشه هایی در اعماق می شود، اما درختی که بیشتر خشک و آفت زده است تا شاداب و بارور.
داستان این سی سال به صورت غیر خطی در هشت تابلو روایت می شود؛ صحنۀ اول هشت سالگی، صحنۀ دوم بیست و سه سالگی، صحنۀ سوم سیزده سالگی، صحنۀ چهارم بیست و هشت سالگی، صحنۀ پنجم هجده سالگی، صحنۀ ششم سی و سه سالگی، صحنۀ هفتم بیست و سه سالگی و صحنۀ هشتم سی و هشت سالگی. در تمامی این هشت صحنه داگ و کیلین در برهه هایی از زندگی با همدیگر ملاقات می کنند که به شدت مورد آسیب قرار گرفته اند و این آسیب ها ناشی از دوری شان از یکدیگر است و شاید فقط کافیست با هم بمانند تا در امان باشند اما نمی شود و در نهایت نمی توانند. حتی داگ اعتقاد بر این دارد که کیلین شفا دهندۀ اوست و اگر دستش را بر زخم او بگذارد برایش شفا حاصل می شود، نظری که کیلین به شدت با آن مخالفت می ورزد اما با این حال در صحنه ای که داگ در کما به سر می برد، کیلین به اعتقاد داگ عمل می کند و داگ به این واسطه از ورطۀ کما به زندگی دوباره باز می گردد. داگ و کیلین با رفتارشان هم خود را رنج می دهند و هم یکدیگر را با دور شدن از هم می آزارند.
و اما از منظر اجرایی، تئاتر «زخم های وحشتناک زمین بازی» اثر شسته رفته و محکمی است. از کارگردانی گرفته تا موسیقی، ریتم، بیرونی کردن حس ها، طراحی صحنه، لباس و بازی ها همه در همان اندازه ای است که باید باشد و این را می توان از متوجه نشدن گذر زمان در حین تماشای نمایش و همینطور توجه کامل تماشاگر به صحنه متوجه شد. فضای گروتسک بر شالودۀ اثر حکم فرماست و خنده هایی که بر لب می خشکند یا تردیدهایی که برای خنده یا اشک ریختن گاه به گاه در طول اجرا روی می دهند گواهی بر این مدعاست. طراحی صحنه بر اساس مکتب مینی مالیسم و بسیار موجز و به اندازه با کارایی چندگانه در تغییر صحنه در کوتاه مدت پی ریزی شده و موفق عمل می کند. دو سازۀ چوبی هر کدام به اندازۀ یک تخت که به اشیا و مکانهای گوناگون از قبیل تخت خواب بیمارستان، نیمکت، بالکن، پیست اسکیت و ... تبدیل می شوند.
موسیقی ویژۀ مکان اتفاق نمایش برای هر صحنه انتخاب شده و مطابق با حس و حال و هوای هر برهۀ زمانی از اثر به کار گرفته می شود. بازی های خوب و تمرین شده ای از هر دو بازیگر این نمایش؛ آیه کیان پور و شهروز دل افکار می بینیم. بازی هایی که درآمدن آنها سخت بوده به خاطر اینکه باید تفاوت های هشت مقطع از سن دو انسان مابین هشت تا سی و هشت سالگی از اطوار و سکنات گرفته تا صحبت کردن و فکر و دیدگاه هایشان بیرونی شود و این مهم، مستلزم تحلیل و تمرین بسیار است که به زعم بنده هر دو بازیگر به خوبی از عهدۀ این کار بر آمده اند.
کلیت اثر می تواند تابلویی از عشق در دوران معاصر اما از منظری خاص بین افرادی ویژه که در خصیصه ای با یکدیگر گویی همزادند را ارائه دهد. عشاقی گرفتار و به هم پیچیده در رنجی مشترک، غوطه ور در پدیدۀ رسیدن به وحدت و یکی شدن با اینکه بیشترین دوران و روزهای زندگی را دور از هم می گذرانند. بدین گونه است که در این نمایش شرح آلام بشری بر صحنه متبلور می شود و حس های مختلف و بلکه مشترکی را در نهاد مخاطب خود بیدار می کند که شاید تا مدتی قابل توجه بسته به جایگاه مشترک ذهنی مخاطب با فضای اثر در وجود او زنده باقی بمانند.

منتقد: وحید عمرانی
پرندیس و آرش فصیح این را دوست دارند
تجربه به ما می آموزد که عشق آن نیست که به هم خیره شویم؛ عشق آن است که هر دو به یک سو بنگریم. (آنتوان دوسنت اگزوپری)

در سقوط افراد در چاه عشق، جاذبه تقصیری ندارد. (آلبرت انیشتین)


چه گزیده های خواندنی از عشق بودند جناب عمرانی ..ممنونم
۰۱ تیر ۱۳۹۵
نوش باد ابرشیر گرامی.
۰۱ تیر ۱۳۹۵
پرندیس عزیز به عقیدۀ من زمان مصرفی برای تعویض صحنه ها یک روال عادی و در حد معمول داشت، البته این نکته نیز توسط دوستان که در مورد موسیقی اشاره شد صحیح است. کارگردان به هر حال می خواست تماشاگر در مدتی قابل توجه موسیقی ها را بشنود و هم موجبات تحریک احساس او را فراهم کند و همچنین ذهنیتش برای فضای صحنۀ بعدی آماده شود. هر از چندگاهی شاهد هستیم که در برخی نمایش ها تعویض صحنه های بسیار شتاب زده و همراه با اضطراب برای کسانی که مسئولیت آن را بر عهده دارند انجام می شود. اما در آموزه های تئاتر بر این نکته تأکید می شود که تعویض صحنه نیز جزئی از نمایش است، جدا از آن نیست و باید همانند یک آیین و بخشی از اجرا به آن نگریسته شده و به جا آورده شود.
ممنون از ابراز لطفتان به نوشتۀ بنده.
۰۱ تیر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید