بعد ناگهان حالم بد شد. آنجا که گفت بیا این کفشها را هم ببر، اینها همهجای تهران را میشناسند. همانجا بود که اشکم سرازیر شد و تا پایان نمایش هم نتوانستم جلوی آمدنش را بگیرم.
بعد از نمایش هم حالم بد بود. تا اینکه به دوستم گفتم برای چند دقیقه مرا به حال خودم بگذارد و آن وقت بود که رفتم توی دستشویی خانهی هنرمندان و یکی دو دقیقه زار زدم تا کمی آرامتر شدم.
به یاد ندارم تا به امروز نمایشی این همه منقلبم کرده باشد. نمیدانم بهخاطر کار بود یا اینکه به یاد آن دسته از دوستهایم افتادم که در ایران نیستند و بخشی از آنها متاسفانه در حال حاضر شانس یا امکان آمدن به ایران
... دیدن ادامه ››
را ندارند.
شک ندارم که کارگردان و چندتایی از بازیگرهای این کار مشکلات مربوط به پدیدهی مهاجرت و تبعید را تا مغز استخوان حس کردهاند.
بروید کار را ببینید. حسهای اولیهام که فروکش کند، گمان کنم نوشتهی مفصلتری دربارهی این اجرا و نقاط قوت و ضعفش بنویسم.