- علاقهمند به موسیقی، تئاتر، سینما، رمان، فلسفه، روانکاوی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یوهان: این تابستون که بیاد میشه ۴۲ سالم. خودم انتظار دارم ۳۰ دیگه زندگی کنم ولی همین الانش هم مثل جنازه ها شدم اصلن نمیدونم کی ام نمیدونم چی میخوام احساس میکنم یکی روم تف انداخته دارم توش غرق میشم
ماری: خیلی غیر عادیه
یوهان: چی غیر عادیه
ماری: اینکه هیچ حسی بهت ندارم اصلن برام مهم نیست چی داری میگی تنها چیزی که احساس میکنم یه دوستی کهنه و قدیمیه. همین. میدونی چرا؟ الان تو مرحله ایم که دارم ازت آزاد میشم خیلی طول کشید زیادی هم دردناک بود ولی الان ازت رها شدم میتونم برای خودم زندگی کنم نمیدونی چقدر خوشحالم
یوهان: پس بذار بهت تبریک بگم
ماری: نمیدونم چرا الان دارم این چیزا رو بهت میگم درست موقعی که تو داری باهام درد دل میکنی خیلی عجیبه ولی اصلن برام مهم نیست وقتی با هم زندگی میکردیم تمام توجهم به تو بود مدام داشتم به تو فکر میکردم هیچ وقت با هم دعوا نمیکردیم اصلن فکر میکردیم دعوا کردن کار زشتیه
ماری: حواست باشه ما داریم جدا میشیم، اونا هنوز بچه های توان یعنی تا ابد تا وقتی که بمیری
یوهان: پس یه کاری میکنم نصف پیش من باشن نصف پیش تو
ماری: نصف!!! خودشون رو چی؟! خودشونم میخوای نصف کنی؟! اونا روح ندارن؟!
یوهان: تو لازم نکرده در مورد روح حرف بزنی بذار یه چیز پیش پا افتاده بهت یاد بدم ما هممون در مورد این چیزا خیلی هم آماتوریم اصلن هزار جور کوفت و زهر مار کردن تو مغزمون که هیچ جا به دردمون نخورد از شیوه کشاورزی تو فلان جا تو آفریقا تا انقد فرمول ریاضی چپوندن تو مغزمون یه نفر نبود به ما یاد بده محبت یعنی چی... روح... تو نمیخواد راجع به روح حرف بزنی