...اینجا همه ی ما قاتل بودیم! مادرم ,خواهرم, خواهرم,خواهرم و بالاخره خود من.... خیلی وقت پیش حرفها را در سینه کشته بودیم. شاید به خاطر اینکه از حرفها می ترسیدیم دیگر هیچ کسی با هیچ کس حرف نمی زد و فقط صدای ابخران از داخل جعبه ی جادویی گوشه ی خانه می آمد. من هر روز شاهد قتل هایی بودم که در خانه رخ می داد...
از: خود