سید آریا قریشی (کافهسینما):
«فصل بارانهای موسمی»، فیلم اول مجید برزگر را متأسفانه ندیدهام. اما «پرویز» (که از جهاتی به شدت یادآور «طلای سرخ» (جعفر پناهی) است) هم نشان از ذوق و قریحه این فیلمساز دارد.
مهمترین نکته فیلم، نگاهی است که سه فیلمنامهنویس «پرویز» به شخصیت اصلی ماجرا و اعمال او دارند. «پرویز» ماجرای شخصی به همین نام را روایت میکند که علیرغم این که حدود 50 سال سن دارد، هنوز بیکار و بیعار به زندگی در کنار پدرش ادامه میدهد. زمانی که پدر پرویز (که مدتها است همسرش را از دست داده)، تصمیم به ازدواج مجدد گرفته و به همین دلیل پرویز را از خانهاش میراند، پرویز تصمیم به طغیانی عجیب و غافلگیرکننده در برابر محیط اطراف میگیرد. فیلمنامهنویسان کار، آگاهانه به ریشهها و عواملی که پرویز را به این روز انداختهاند اشاره نمیکنند و این کار، هر چند از یک طرف از لحاظ جهانبینی و نگاه کلی باعث سردرگمی فیلمنامه میشود (و این ضربه بزرگی است که فیلم میخورد و باعث میشود «پرویز» علیرغم همه نکات مثبتش، فاصله زیادی با اثر درخشانی چون «طلای سرخ» داشته باشد)، اما از سوی دیگر امکان تحلیلهای متفاوتی را از شخصیت پرویز فراهم میآورد. پرویز را از یکسو میتوان آدم بیعار و به شدت منفعلی در نظر گرفت که برای فرار از تبدیل شدن به یک عنصر فعال در جامعه، رو به خشونتی باورنکردنی میآورد. با این دید، به نظر میرسد خود پرویز بیش از هر فرد دیگری در سرنوشت به وجود آمده مقصر است. برخی از دقایق فیلم، این نگاه را گسترش میدهند. از جمله جایی که او به پیرمردی که در مغازه رختشویی کار میکند (و پرویز زمانی به او هم در کارهای مغازه کمک کرده بود)، میگوید: «وقتی اینجا بودم، نصف کارای مردمو من میکردم». و پاسخ پیرمرد این است: «اینم از بیعرضگیت بود». از طرف دیگر، میتوان پرویز را فردی دانست که در طول زندگی با آزار و اذیت فراوانی از سوی اطرافیانش (از پدرش گرفته تا دیگر آدمهایی که در طول سی سال حضور
... دیدن ادامه ››
او در شهرک محل زندگیاش، با پرویز در ارتباطاند) روبهرو شده (نمونههای زیادی از این مسائل را در فیلم میبینیم) و بنابراین تصمیم به طغیان میگیرد. اینبار، این جامعه اطراف است که مقصر اتفاقات رخ داده است و پرویز به یک قهرمان سابقاً منفعل کاملاً همدلیبرانگیز تبدیل میشود که تماشاگر میتواند حتی از اقدامات خشونتبارش لذت ببرد. خیلی از جاهای فیلم، به نظر میرسد پرویز سعی میکند به خشنترین شکل ممکن با هر کسی که قرار است به اصطلاح او را بپیچاند برخورد کند تا به همه یادآوری کند که آنقدرها هم که ممکن است به نظر برسد، ساده نیست. (اگر فیلم را دیدهاید، ماجرای دو نگهبان پاساژی که پرویز قرار است شبانه در آنجا نگهبانی دهد را به یاد بیاورید). انتخاب بازیگری چون لوون هفتوان (که بازی حیرتانگیز او از مهمترین نقاط قوت «پرویز» است) با آن هیکل نامتعارفش و نمایش گذرای برخی از کنایههایی که به این خاطر نثار او میشود، چنین حسی را در تماشاگر تقویت میکند.
حضور این دو وجه متضاد در کنار هم میتوانست به فروپاشی کامل فیلم منجر شود اگر فیلمنامهنویسان فیلم نمیتوانستند این تناقض ظاهری را به فرصتی برای برداشتهای متفاوت تبدیل کنند. اما در نهایت، اتفاقاتی که به تقویت یکی از این دو طرز نگرش کمک میکنند، ضربهای به قابلیت برداشت دیگر از فیلم نمیزنند و این یکی از نقاط قوت اساسی «پرویز» است. اگر در فیلمنامه کمی بیشتر کار میشد، میتوانستیم حتی پرویز را به صورت آدمی ببینیم که به طوری کم و بیش تصادفی و به واسطه اقدام انتقام جویانهای که در مقابل اعضای شهرکی که سابقاً محل زندگیاش بوده (و به او اعتماد نکردهاند) انجام میدهد، به ابعاد جدیدی از وجود خود پی میبرد و این بعد را گسترش میدهد (این ظاهراً نکتهای است که خود برزگر هم به آن اشاره کرده است). اما متأسفانه در فیلم دلایل کافی برای پرداختن به این موضوع را نمیبینیم. نقطه ضعف دیگر، این است که هر چند ریتم کند فیلم با توجه به شرایط زندگی شخصیت اصلی قابل توجیه است، اما موتور فیلم خیلی دیر راه میافتد. چیزی حدود نیم ساعت طول میکشد تا تماشاگر وارد جریان فیلم شود و شاید خیلی از تماشاگران تا این حد حوصله نداشته باشند. علیرغم این نقاط ضعف، آنچه باعث میشود «پرویز» به یکی از فیلمهای خوب این چند روز تبدیل شود، انعطافپذیری فیلمنامه در قبال شخصیت است. اتفاقی که میتواند کمک کند تا تماشاگران مختلف با عقاید متفاوت، احتمالاً بتوانند بخشی از خود را در وجود پرویز کشف کنند. هنوز روزهای زیادی از جشنواره سی و یکم باقی مانده است. اما تا به اینجا، «پرویز» فیلمی بوده که پیچیدهترین و مترقیانهترین نگاه را به جهان اطراف و شخصیت اصلیاش دارد.