در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فیلم بوتاکس
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 18:43:14
بها: ۸,۰۰۰ تا ۱۰,۰۰۰ تومان
دو خواهر به نامهای اکرم و آذر به همه میگویند برادرشان به صورت قاچاق به آلمان رفته و از او بیخبرند. به مرور این دروغ در ذهن اکرم به یک واقعیت تبدیل میشود.
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
لازم داشتم اکرم را بیشتر بشناسم. گنگ و خاموش بود و باقی ماند.
قاب ها چشم و روح را نوازش میدادند. گلخانه به گمان من به عنوان مخاطب آماتور، بسیار درست و به جا بود و پایان بندی را بسیار دوست داشتم.
امیرمسعود فدائی این را خواند
فرزاد جعفریان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مواجهه با فیلم‌هایی نظیر «بوتاکس» تماشاگر ایرانی را در موقعیتی دشوار برای تحلیل و بیان نظرش قرار می‌دهد. از یک سو در ابتذال مطلق شبه‌سینمایی غوطه‌وریم که وادارمان می‌کند در مقابل هر فیلم شریفی کوتاه بیاییم و از طرفی دیگر وجدان و داشته‌های سینمایی‌مان نیز اجازه نمی‌دهد هر فیلمی را ولو شریف، از دایره انتقادات بی‌رحمانه اما اصیل‌مان محروم کنیم.
بوتاکس بر خلاف هیاهوهای رسانه‌ای و تلاش‌های یاورانِ رسانه‌ای‌اش، توخالی‌ و فاقد جهانی عمیق بود. جوایز سینمایی فیلم هم که البته دیگر محال است هر سینه‌فیلمِ اندیشمند و آگاهی را مسحور و فریب دهد. تلاش کارگردان در ارائه دکوپاژهایی قابل اعتنا و میزانسن‌هایی بلندپروازانه ستودنی بود اما وقتی همه این‌ها با محتوای ارائه شده امتزاج می‌یابد، فیلمی به غایت متوسط‌الحال پدید می‌آورند.
فیلم بی‌تردید شایستگی نمایش در گروه هنر و تجربه را دارد اما آن اتفاق غیرمترقبه و ساخته‌ای جسورانه و غافلگیرکننده که پیش‌تر از فیلمسازانی مثل: شهران مکری، عبد آبست و حتی امیرحسین ثقفی شاهد بودیم نیست.
محمد کارآمد و امیر مسعود این را خواندند
محمد مجللی و جعفر میراحمدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هزاران درود بر کارگردان هنرمند ایران زمین، آقای کاوه مظاهری
« بوتاکس یعنی جوانی، یعنی جاودانگی، یعنی رویاها رو برای همیشه نگه داشتن».
فیلم ... دیدن ادامه ›› با موج رنگ های سرد شروع می شود: محیط خاکستری، خانه ییلاقی پرت و دور افتاده با کوچه خاکی، فصل زمستان خشک، درختان بی برگ، پوشش لباس های خاکستری و طوسی و آدم هایی که کوتاه صحبت می کنند و بی حوصله. همه ی اینها در تقابل با کارتون رنگی تلویزیون، تبلیغات براق و رنگارنگ مرکز بوتاکس و مواد خوش آب و‌ رنگ پرورش قارچ روانگردان (سیلوسایبین) قرار دارد: فانتزی های نابودگر هستی! وسوسه ی پوچ آرمان شهری که در آن فرد شریر، دوستانه مجازات می شود بی آن که بمیرد (کارتون)، زیبایی جوانی جاودانه می شود (بوتاکس) و حجمی از خوشبختی تو را در آغوش می گیرد (تولید قارچ).
پیش از آن، با طبیعت خشک و صلب و سرد مواجهیم. طبیعتی که قرار است دوست باشد و نیست؛ سرمایش به مغز استخوان آدم نفوذ می کند. خانه ای که قرار است پناهگاه باشد و نیست؛ سقفش پوسیده و آب از آن می چکد. خانواده ای که قرار است گرم و به هم پیوسته باشد و نیست؛ سرد و از هم گسسته، در آستانه ی سقوط است.
در محیطی چنین سرد و بی روح، اکرم (سرکار خانم هنرمند سوسن پرور) روح گرم و حاکم است، اگرچه دیگران چون بچه ای تحت فرمان، به کارش بخوانند، تحقیرش کنند و بیماری اوتیسمش را دلیلی برای سلطه ی بی چون و چرا بر او بدانند. هم اوست که در کمال «سکوت»، سیر حوادث را مشخص می کند، گره افکنی و گره گشایی می کند؛ برادر و خواهر خودخواه و عصیان گر را به خود می خواند و از خود می راند و دست آخر، سرنوشتشان را رقم می زند.
برادری (جناب آقای سروش سعیدی مستعد و خلاق) که در آرزوی مهاجرت به خارج از کشور است و می خواهد خانواده سه نفره را رها کند و‌ برود، اکرم را تنها برای راه انداختن کار روزمره خود می خواند (هل دادن ماشین و رساندن قیر داغ به بام). هر جا که اکرم با او همدلی و همراهی می کند، به سخره اش می گیرد (هم آوازی با برادر حین پخش موسیقی در ماشین و چمباتمبه زدن روی سطح لغزان بام برای دل دادن به کار برادر و یادگیری فوت و فن زندگی از او).
خواهر اکرم (بانوی هنرمند جوان خانم مهدخت مولایی) در خودخواهی و عصیان، دست کمی از برادر ندارد: در رویای ثروت و‌ رفاه می خواهد یکشبه راه صد ساله برود: خانه و کاشانه بر می چیند تا تولید قارچ ممنوعه را با همیاری معشوق مهندسش (!) آغاز کند و میانه ی این هوس و دلدادگی، اکرم مهربان همیشه همراه را مزاحم و خودسر و مایه دردسر می یابد. هر چقدر اکرم در همراهی او گام بر می دارد (به عبث کندن خاک سرد یخ زده باغچه و سپس دریاچه نمک، کوچ اجباری از خانه به اتاق شیشه ای میانه زمستان سرد کوهستان)، خواهر کوچک تر، خودخواه تر و لجوج تر می شود و در پایان، شب سرد بی نور زمستان، او را از اندک گرمای اتاق محروم می کند، به حیاط پرت می کند تا به خیال خام، تنبیهش کند و اکرم به ظاهر بی خبر و خوش باور به بازگشت برادر از دنیا رفته را در وجدان درد قتل برادر شریک نماید.
دنیای تیره و تاری است. در این وانفسای تنهایی و گم شدگی و بی کسی، به خیال و واقعیت (رئالیسم جادویی؟)، اکرم برادر گم شده را در کوچه و بازار ایران و خارج می یابد و عاشقانه دنبالش می کند. شب، جامه خواهر از کود و گل و ناراستی می زداید تا رختخواب پاکیزه بماند و صبح، به ندای برادر برمی خیزد.