خلاصه داستان: مجتبی هنرپیشه تیاتر هست که با اجرای نمایش عروسکی در مهدکودکها و جشنها و مهمانیها، زندگی خود را اداره میکند، اما همسر و فرزند او درصدد رفتن به خارج از کشور هستند و شاگردش نیز خواهان مدرنتر شدن وسایل صوتی و نوری هست. او بین انتخاب نمایش سنتی عروسکی و استفاده از نور و صدا و موسیقی مردد است و از طرف دیگر همسر و فرزندش هم در تدارک مهاجرت هستند و باعث اضطراب و ناراحتیاش شدهاند...