پنجمین اثر محمد حسین مهدویان در سینمای ایران که با الهام از ماجرایی واقعی، در خلال بمباران شیمیایی شهر سردشت شکل گرفتهاست به زندگی اوس قادر و داستان تار و مار خانواده اش در جریان جنگ تحمیلی توسط رژیم بعث می پردازد. قصه را مخاطب از انتها می بیند و کل داستان در فلاس بک می گذرد. و راوی داستان، «هما» آموزگار روستای محل فاجعه است. ما از آخرین لحظات زندگی «اوس قادر» وارد ماجرایش میشویم و در حالی که مردی بالای سر او قرآن میخواند و بستگانش در حال مویه کردن هستند، داستان از چشم «هما» فلاشبک میخورد به سال ۶۶، جایی که اوس قادر در چند کیلومتری خانهاش در حال بنایی است و همسر باردارش و سه فرزند دیگر در حال زندگی روزمره هستند.نکته قابل توجه فیلمنامه اثر جدید مهدویان دوری او از جهت گیری های مرسوم سیاسی و جبهه بندی های خاصی است که به ویژه در اثر قبلی اش رد خون شاهدش بودیم. نویسندگان فیلمنامه به درستی در مقام بی طرفی قصه خود را روایت می کنند و تصمیم گیری را بر عهده مخاطب می گذارند. و البته نکته قابل تامل تر آنکه هرچه از داستان می گذرد تلخی و بار ملودرام قصه بیشتر و بیشتر می شود (و البته همین مساله به مذاق مخاطب ایرانی که رابطه تنگاتنگی با ملودرام دارد خوش می آید). این ملودرام و تلخی البته در بطن قصه وجود دارد و دلیل ان نیز منطقی است چرا که به هر حال تراژدی جنگ و مردمانی که آسیبهای آن را به هر شکلی تحمل کردند به ویزه در این داستان که اشاره مستقیمش به ماجرای بمباران شیمیایی سردشت رد سالهای پایانی جنگ دارد نمی تواند شکل دیگری جز ملودرام سنگین باشد. اما مساله ای که وجود دارد و به نظر می رسد در فیلمنامه کمتر به آن توجه شده است تلاش اوس قادر برای یافتن آخرین فرزندش ژینا و همچنین تلاش های او برای ادعای دعوی از رژیم بعث و راه یافتنش به دادگاه لاهه است. در واقع قصه و فیلمنامه آنقدر اسیر تلاش قادر برای نجات جان فرزندانش می شود که بخش اعظمی از زمان را به خود اختصاص می دهد و به همین دلیل نیز نویسندگان فیلمنامه ظاهرا مجبور می شوند بدون هیچگونه پرداخت دراماتیکی و بدون کمترین اشاره ای به تلاشهای بشر دوستانه قادر برای رساندن پیام خود به گوش جهانیان، ناگهان زمان را ده بیست سال جلو ببرند و ما قادر را در لاهه ببینیم و پس از آن نیز در یک پرش ده ساله از قصه ما را به زمان مرگ قادر و ابتدای فیلم و زمان حال برگردانند. که تصور میکنم اگر این تعادل منطقی در نگارش فیلمنامه صورت می گیرد و مخاطب می توانست سیر تحول تدریجی یا استحاله قادر را مشاهده کند بسیار بهتر می توانست با کلیت ماجرا کنار بیاید. اما گویا تاکید سازندگان اثر بر گرفتن هرچه بیشتر اشک و آه از سوی مخاطبان و تماشاگران بر همه مسائل مورد اشاره در خصوص فیلمنامه اولویت داشته است.
ساختار نیز مانند ساخته های قبلی مهدویان نشانه های آشنای این فیلمساز را دارد. صحنه های شلوغ و پر تنش و در هم برهم، شلوغی جمعیتی که هراسان و پراکنده اند، شهری که ویران شده هواپیما و هلیکوپتر و غیره همه و همه به نوعی مهر این فیلمساز جوان سینمای است که به گونه ای علاقه اش را به کارگردانی صحنه های لانگ شات و البته پرچمعیت و شلوغ آشکار می سازد. توجه فیلمساز به عنصر تاریخی زمان وقوع داستان مانن سایر آثار قبلیش نیز ستودنی است و باز هم وقت زیادی برای طراحی صحنه و لباس فیلم صرف شده است. بازی ها هم خوب و قابل تامل است و البته یک پیمان معادی شاهکار دارد که تاکنون به اعتقاد من بهترین نقش دوران زندگی سینمایی اش را در همین فیلم درخت گردو بازی کرده و همچنین بازیگر نقش مریم همسر اوس قادر و البته سه کودک خردسال فیلم و تا حدی نیز مینا ساداتی و صد البته یک بازی بد و نچسب و غیر منطبق بر نقش از سوی مهران مدیری که همچنان انتخاب وی برای نقش دکتر با وجود تلاش بسیار زیاد مدیری به منظور ایفای نقشی متفاوت، برای من و بسیاری دیگر جای سئوال دارد. تدوین، موسیقی متن و فیلمبرداری درخت گردو به ویژه ان صحنه پایانی که در لانگ شات همه مشایعت کنندگان تدفین اوس قادر در میان برف و در یک ستون، درخت گردو که محل دفن قادر و همسر و فرزندانش است را ترک می کنندو البته از این صحنه ها کم نیستند در فیلم که سبب می شود تا تماشاگر اثری متفاوت را مشاهده کند.
در مجموع معتقدم آثاری همچون درخت گردو و یا روز صفر که در ردیف آثار استراتژیک و سیاسی سینمای ایران قرار می گیرند می بایست بسیار پیش از اینها ساخته می شدند و به جد اعتقاد دارم فیلمی همچون درخت گردو می بایست حداقل25 سال پیش ساخته می شد. اگرچه ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است اما توجه سینمای ایران به ساخت آثاری مثل روز صفر و درخت گردو باید از این به بعد دو چندان شود. چرا که ساخت چنین آثاری هم به لحاظ تنوع مضمونی هم به لحاظ استقبال مخاطب و هم به لحاظ ارائه در عرصه های سینمایی و بین المللی یک معامله برد – برد خواهد بود.
مجتبی محمودی شرق