گاهی فکر میکنم وجود ما مثل یه طنابه؛ تو کشمکش های زندگی ممکنه گره هایی بیوفته به این طناب، گره هایی که شاید یه روزی باز شن؛ شایدم هر روز کورتر و کورتر بشن.
بعضیا طناب بازی دوست دارن! کارشون اینه که طناب وجود آدما رو پیچ و تاب بندازن یا کاری کنن این طناب هرروز فرسوده تر شه.
نقطه ی رهایی آدما از این زمین رنگارنگ، شاید بریده شدن این طناب باشه...
یک نمایش زیبا، با ارزش و خلوت برای تفکر. بازی مجتبی پیرزاده و پریسا هاشم پور عالی بود. صحنه و دکور بسیار جالب. مرز بین خواب و واقعیت، قصه ای که خیلی خوب پیش رفت و پایانش یک باره با تاریکی و پخش صدای خواب گذشته ، ذهن مخاطب را به هم ریخت ولی صدای ضبط شده زن به زیبایی تکمیل کرد. خسته نباشید میگم به تمام گروه و پیشنهاد می کنم به این چهارراه سرنوشت بیاید و در روزهای پایانی تماشای ادیپ افغانی را از دست ندید
من دکور رو خیلی دوست داشتم ...وقتی وارد سالن شدم دکور خیلی توجهم رو جلب کرد ...بازی ها هم بسیار عالی بودن