در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش اسب
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:06:39
امکان خرید پایان یافته
۱۲ بهمن تا ۱۸ اسفند ۱۳۹۶
۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت و ۵ دقیقه
بها: ۳۵,۰۰۰ تومان
نوکر خانه (کش) آقای خود را به دلیل ارتباط پنهانی با همسر خویش به قتل میرساند. او با هربار یادآوری این واقعه ناگزیر به ارتکاب یک قتل دیگر میشود و این چرخه تا نابودی همه پیش می‌رود...

یادداشت کارگردان:
توصیف ما از جهان حجابی است که مانع ارتباط مستقیم ما با جهان می شود. جهانی از کلمات برای خود خلق می کنیم و در آن زندانی می شویم، به طوری که فرایند تفکر ما تحت تاثیر معنا قرار می گیرد. بنابراین اگر باز هم بخواهیم زمانی را که برای عمل باقی مانده است را صرف تامل کنیم مرتکب خطا شده ایم.چرا که جهان علت مند نیست فقط پیشایند است. و در جهان پیشایندی، تماشاگر دیگر با چیزی که همیشه اتفاق می افتد سروکار ندارد، بلکه با چیزی سروکار دارد که در اکثر مواقع اتفاق می افتد. در این دنیا بازیگران ناگهان متن را به کنار انداخته و از خود شروع به خواندن می کنند. ممکن است از صحنه ناپدید شده و دوباره ظاهر شوند. حتا عجیب تر از این؛ ممکن است در یک زمان، در دو جا حاضر باشند. آنان مطمین نیستند که کسی که با او صحبت می کنند، ناگهان غیب نشده و در جای دیگری ظاهر نشود.

کاری از گروه تیاتر کوانتوم

نکته مهم: تماشاگران محترم دقت نمایند به دلیل تعمیرات در خیابان شهریار، امکان استفاده از پارکینگ مجموعه بنیاد رودکی و محدوده خیابان شهریار به عنوان پارکینگ فعلا وجود ندارد.

گزارش تصویری تیوال از نمایش اسب / عکاس:‌ رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

ویدیوها

مکان

چهار راه کالج،‌ خ حافظ، خ استاد شهریار، بنیاد رودکی

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش اسب به پایان رسید. سپاس از همه شما دوستان که با نظراتتان ما را یاری کردید.
کاش دوره اجرا طولانی تر بود و حداقل یک بار دیگرهم میشد این کار و دید.
جناب عاشوری مهر ماه سعادت دیدن نمایش مکبث فریز رو از گروه کوانتوم خواهیم داشت؟
۱۹ اسفند ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
نمایشنامه اسب قاتلین نوشته رضا گشتاسب منتشر نشده
۲۲ اسفند ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اثر پروانه بر دوش «اسب» قاتل
نویسنده: احسان صارمی

آرش دادگر از نمایش «هملت» تا «اسب»، به نظر در حال جست‌وجوی یک چیز است و آن چیزی است اندر ... دیدن ادامه ›› میانه جهان او نمی‌تواند آن را بیابد و بیانش کند؛ پس مدام در حال پرسش است. فقدان پاسخی قاطع بر این پرسش موجب شده است که حرکت آرش دادگر در آثار اخیرش در نمودار نوسانات، شدیدتر و شدیدتر شود. همه‌چیز به سوی هرج و مرج پیش می‌رود. مخاطب با جهانی روبه‌رو می‌شود که مدام در حال از هم پاشیدن است و از انفجار در ساختار نمایش‌ها مشهود است.

در سه سال گذشته دادگر چهار نمایش روی صحنه برده است که یکی را دوبار اجرا کرده است و یکی دیگر بازسازی اجرایی قدیمی. «هملت» نسخه‌ای پست‌مدرن از شاید مهم‌ترین نمایشنامه جهان است که در آن داستان شاهزاده غمگین و فیلسوف دانمارک از هم پاشیده شده است. هملت با شلوارک جین و شیطنت‌های روی صحنه‌اش که مدام با کاغذها ور می‌رود و نمی‌تواند کتاب‌ها و روزنامه‌ها را از چنگ پولونیوس نجات دهد، همواره از این رنج می‌برد جهانی پیش‌رویش از آن کیست. او رنجور و رنجیده از آن است که برای این جهان نمی‌تواند خدایی متصور باشد و مقام خدایی نیز از او سلب شده است. او دیگر انسانی در عصر پر طمطراق روکوکوی شکسپیر نیست که انسان را به مرکز عالم هستی سوق می‌داد. او هملت قرن آتش و خون است.

دادگر سپس با بازخوانی دوباره نمایشنامه حمیدرضا نعیمی، «کالون و قیام کاستیلون» را در ایرانشهر روی صحنه برد. نمایشی که در آن مرد خدا علیه مرد خدا می‌ایستد تا دریابد حقیقت چیست. کاستیلون (با بازی آرش دادگر) کشیشی علم‌دوست در میان کتاب‌هاست و در مقابل کالون، کشیش راست‌کیش هلندی می‌ایستد و او را مستحق حکومت الهی برساخته‌اش نمی‌داند. کاستیلون در راه کشف حقیقت و شک در باب خدای کالونی قیام می‌کند.

آرش دادگر در سومین گام به سراغ اولیس می‌رود و برای خودش اودیسه‌ای تئاتری ترتیب می‌دهد. نمایش سه برش از سه اولیس است. هر یک از اولیس‌ها وجهی از اولیس اصلی به حساب می‌آیند. اولیس نخست، اولیس خانواده‌دوست است و این همان وجهی است که اولیس را از تروا تا ایتاکا همراهی می‌کند. اولیس دوم، مردی است اسیر دست سفر، بسته به ستون‌ها و مغروق در اقیانوس منجمد شمالی و این وجه دیگری از اولیس است که به نفرین پوزئیدون اسیر دریاست. سومین اولیس که نقشش را شخص دادگر ایفا می‌کند، دانشمندی است مشکوک به واقعیت جهان و در پی حقیقت هستی. این وجه، وجه خردمندانه اولیس است، همان چیزی که او را به ساختن اسب چوبی ترغیب می‌کند. با این حال این اولیس نیز همچون کاستیلون و هملت در وجود خدا شک می‌کند و نمی‌داند آنچه حقیقت است امری ملموس و محسوس است یا آنکه همچون جهان کوانتومی قرن‌ها و قرن‌ها در خفا.

با چنین ذهنیتی شاید «اسب» پروژه‌ای خاص برای گروه کوانتوم و آرش دادگر نباشد؛ اما اگر دقت کنیم می‌بینیم این اساطیر برآمده از تاریخ در این سه سال گذشته آشفته‌تر و آشفته‌تر شده‌اند. «اودیسه» دادگر در زمان اجرا به پروژه‌ای ناموفق بدل شده بود. نمایش نتوانسته بود هواداران «هملت» را اقناع کند. می‌شد دید که از «اودیسه» تا «اسب» دادگر محتاط شده است. بازگشتش با «هملت» گواه بر این مساله بود، نمایشی که شبحی از نمایش نخست او بود.

«اسب» در این بزنگاه بازگشت به مسیر اصلی است؛ اما با دادگر آشفته‌تر و درگیرتر با آن پرسش ابتدایی. او در جست‌وجوی چیزی است که نمی‌داند چیست و «اسب» همه این ندانستن‌ها را یک‌جا دارد. اولین گام اقتباس از یک نمایشنامه‌ است، امری که چندان مرسوم نیست. نمایش رضا گشتاسب که نخوانده‌ام بدل به یک فرادرام شده است. فرو ریخته و از هم پاشیده با شخصیت‌های گاه‌به‌گاهی که می‌آیند و می‌روند. آنان نمودی بر عدم قطعیت هستند. با توجه به شناختی که از رضا گشتاسب و متونش دارم، شاید این آشوب در دل «اسب قاتلین» نیز نشسته باشد.

کش با بازی آرش دادگر، نویسنده‌ای است که از رابطه زنش با دوست صمیمی‌اش آگاه و این موجب هرج و مرجی شده است. در پی این آشوب او می‌کشد و می‌پرسد و از چنگ قانون می‌گریزد؛ چون قانون برای او معنایی ندارد. او شک دارد و قانون به عنوان نماد قطعیت، در جهان قطعیت‌زده کش، مشروعیت خودش را از دست داده است. با این حال کش آزاد نیست و اسیر پرسشی است که نمی‌داند چیست؛ اما برخلاف دیگر شخصیت‌های دادگر صریح‌تر می‌پرسد که آیا خدا وجود دارد. با این صراحت دادگر در مقام فیلسوف به جهانی پیشاکانتی پرتاب می‌شود.

با این حال «ماتی»، همان رقیب عشقی که به ضرب گلوله «کش» کشته شده است و به عشق سابقش دست‌درازی کرده است، پس از هر بار خروجش از جهنم می‌گوید: «کش! هر چیزی که در مورد جهنم می‌گفتند درسته. » آیا ماتی می‌تواند نمادی بر قطعیت جهان باشد؟ باید بدانیم او کسی که «لورا» را اغوا کرده است و برای اغواگری و رفتار توأم با خیانتش، نیازمند خرده‌ شیشه است، چیزی که گویا کش از آن بی‌بهره است. او صرفا پنهان می‌کند و حرف نمی‌زند؛ چون چیزی برای گفتن ندارد. او در برابر پرسش، پاسخی الکن دارد.

هر چه نرسیدن به پاسخ برای دادگر در مقام هنرمند طولانی‌تر می‌شود، جهان نمایش‌های او نیز آشفته‌تر می‌شود و در مقابل آثار او شخصی‌تر می‌شوند. این مهم با ورود شخص دادگر در قالب فیزیکی‌اش در آثار نمود بیشتری پیدا می‌کند. کاستیلون شاید نامش در دل نمایش بوده باشد؛ اما سهم او از نمایش اندک است. در «اودیسه» دادگر تنها یک سوم نمایش را در اختیار دارد؛ اما در «اسب» او مرکز است. مرکزی که کمی به حاشیه رانده شده است. به میزانسن باید توجه کرد. او پشت به تماشاگر است. عمق را از آن خود می‌کند و ما جهان را از ورای او می‌بینیم و گاهی در کنار او. با این حال کش یا همان دادگر هیچگاه با مخاطب رودررو نمی‌شود؛ چون قرار است ما با او همذات‌پنداری کنیم؛ اما تا چه اندازه؟ آیا مخاطب نیز همچون دادگر بدین آشفتگی نائل شده است؟ آیا برای مخاطب پرسش‌های پیشاکانتی مطرح است؟ آیا او می‌اندیشد که خدا هست یا نیست؟ آیا او خود را مرکز جهان هستی می‌بیند؟

پاسخ این پرسش نیز همانند همان چیزی است که گویی دادگر نمی‌داند و در پی آن است تا بیابد. این فقدان پاسخ برای برخی به مفهوم موقعیتی اگزیستانسیالیستی است که در آن مهم وجودی است که می‌اندیشد و این سوژه آگاه از ناآگاهی خود رنج می‌برد؛ پس در هرج و مرج و آشفتگی اسیر می‌شود و آنچه در نهایت برایش می‌ماند، رویایی است که در ذهن – دلالت بر سوژه‌بودگی او – می‌پروراند. برای کش این رویا اسب است؛ اما به نظر نگارنده وضع برای کش به نحو دیگری رخ می‌دهد. به نظر می‌رسد این عدم‌بودگی محصول وجودگرایی نیست؛ بلکه برآمده از نظریه آشوبی است که جهان علم را سال‌ها درگیر خود کرده است. نظریه آشوب در ساده‌ترین فرم خود با اثر پروانه‌ای شناخته می‌شود. در نظریه آشوب آغاز و پایان هر کنش و واکنش فیزیکی و علمی مشخص است؛ اما آنچه در این میانه رخ می‌دهد تا چیزی آغاز کند و در نهایت پایانی یابد، نامعلوم است. همانند اصطکاک که هیچگاه قابل اندازه‌گیری نیست. در نظر داشته باشید که نام گروه نمایشی دادگر کوانتوم است که اشاره به یک بخش مهم از فیزیک دارد.

«اسب» محصول این آشوب است. آغازی دارد و پایانی می‌بینید؛ ولی آنچه این دو نقطه را به یکدیگر متصل می‌کند غیرقابل اندازه‌گیری است. چرایی وجود این عدم نیز در همان کوانتوم نهفته است: اصل عدم قطعیت. اصلی فیزیکی، محصول اندیشه هایزنبرگ، دانشمند شهیر و اندک بدنام آلمانی. در «اسب» نیز همه‌چیز در عدم قطعیت به سر می‌برد. همانند شخصیت‌هایی که نمی‌دانیم چه هستند و مدام زمان را بر هم می‌ریزند. مکان را به سخره- در معنای دقیق کلمه‌اش - می‌گیرند. ماتی را به یاد آوریم که مدام زنده می‌شود یا میان جوانی و میانسالگی در تکاپو است.

«اسب» محصول آشوب دادگر است. شاید دلیل کار کردنش با گروهی جوان و نبودن حسام منظور و امین طباطبایی همین باشد. دادگر در مرحله فرو ریختن است تا شاید از برساخته این ذهن منفجر شده، «هملت» دیگری ظهور کند. باید منتظر نشست.

http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?News_Id=98223
زمان انتقام سختی از ما می گیرد
گفت و گوی «اعتماد» با آرش دادگر، کارگردان نمایش «اسب»

نویسنده: بابک احمدی

آرش دادگر با نمایش «اسب» تجربه ای تازه پیش روی تماشاگر می گذارد. درک جهان چند بعدی روی صحنه تئاتر که در مسیر کاری گروه تئاتر کوآنتوم اتفاقی متفاوت است. دادگر در نمایش «اودیسه» نیز شمایی از این رویکرد را نشان داده بود، اما این ایده حالا بیش از گذشته به تکامل نزدیک شده است ولی گروه از یک مساله رنج می برد. مساله استقرار در یک محل ثابت که ادامه روند مورد نظر و رسیدن به بالندگی را با چالش مواجه می کند. فروپاشی رویا ناشی از کاستی ها و نقصان هایی اینچنین که موجب می شود هنرمند به سختی امکان عزیمت از نقطه ای به نقطه دیگر را به دست بیاورد. دادگر برای اجرای نمایش «اسب» ماه ها با گروهی از هنرجویان جوان تمرین کرده و این چرخه ای است که برای چندمین بار تکرار می شود. ایفای نقش با کیفیت هنرجویان جوان ناشی از همین رویکرد است اما اجراء در سوله ... دیدن ادامه ›› کارگاه دکور تالار حافظ قطعا در شان تلاش های این جمع پرشور نیست. با دادگر درباره نمایش «اسب»، رویاهای از دست رفته اش و آرزویی که در سر دارد به گفت وگو نشسته ایم که در ادامه می آید.

گروه تئاتر کوانتوم رویکرد مشخصی در زمینه دراماتورژی دارد. شما در تجربه های گذشته سراغ نمایشنامه ها و متن های شناخته شده رفتید که مخاطب تا حد زیادی با آنها آشنا بود اما نمایشنامه «اسب» چندان شناخته شده نیست و این می تواند تا حدی چالش برانگیز باشد. چطور شد این متن را انتخاب کردید؟
همانطور که گفتید این تجربه در گذشته وجود داشت اما در نمایش «اسب» تکامل پیدا کرده است. این اتفاق اولین بار سال 82 روی نمایشنامه «آژاکس» رقم خورد و سپس سراغ متن ریموند کارور رفتیم. بعدا در «مکبث» هم تلاش کردیم جنبه ای متفاوت از شخصیت را به نمایش بگذاریم که برای تماشاگر چندان شناخته شده نبود. در ارایه کاراکترها هم همین رویکرد متفاوت وجود داشت، البته شاید بخواهم این نمایش را دوباره اما این بار با رویکرد جدید روی صحنه بیاورم. رضا گشتاسب سال 91 متن «اسب قاتلین» را به من سپرد ولی به زمان نیاز داشتم تا جهانش را کامل پیدا کنم. نسخه اول دراماتورژی همان سال ها توسط آقای تاجدین نوشته شد اما به مرور دو نسخه دیگر بیرون آمد. در نسخه سوم دیگر با یک برداشت آزاد از «اسب قاتلین» مواجه بودیم که همان هم در تمرین ها تغییر کرد. تا زمان برگزاری جشنواره تئاتر فجر سه ماه چیزی حدود 450 ساعت تمرین کردیم که از روزی چهار ساعت آغاز شد تا به هفت ساعت، هفت روز هفته رسید. متن در همین مرحله نیز تغییر می کرد و من حتی چهار صحنه را کنار گذاشتم و چیزهای دیگری جایگزین شد. شرایط به این سو رفت که ما به جهانی نزدیک به صددرصد سوررئال برسیم و به نوعی کاملا از جهان متن گذر کنیم.

گروه قصد داشت به چه چیز برسد؟
مقصود این بود که تماشاگر را از شنیدار به دیدار وادار کنیم. چون تماشاگر ایرانی به شنیدن عادت کرده و همین عامل موجب شده همه چیز راحت الحلقوم شود. می گوید برایم قصه بگو و من زحمتی نکشم. مساله ای که بدنه تئاتر و کارگردانی ایران را با صدمه مواجه کرده و همه نمایش ها به هم شبیه شده اند. همه ما در جاده فرعی هستیم. انسان پنج حواس دارد که دنیا را با آنها می شناسد و ممکن است همین پنج حس هم ما را به اشتباه بیندازند. بنابراین وقتی شما تماشاگر را به گوش تبدیل می کنید، یعنی فقط یکی از حواسش کار می کند چطور انتظار دارید حس برترش به کار بیفتد و پردازش کند؟ چطور قرار است نشانه ها را دریابد و به دال هایی که در اختیارش می گذارید برسد؟ سهم تماشاگر چه می شود؟ ما او را به یک ناظر صرف تقلیل داده ایم ولی من علاقه دارم مخاطب به مشارکت وادار شود: در نتیجه به پیچیدگی متهم می شوم. در این مواقع پاسخ می دهم مگر جهان چیز ساده ای است؟ اگر جهان ساده بود که انسان مشکلی نداشت و از روز اول غارنشینی نداشتیم. جهان برای ما پیچیده است چون درک درستی از پیرامون نداریم و هرقدر این درک را بسته تر کنیم همه چیز پیچیده تر می شود. این عادتی است که به تماشاگر می دهیم، درحالی که او نیز سهم دارد و باید دنبال سهم خود برود. لذت چیزی شبیه یک تفریح ساده مبتذل دور همی سرگرم کننده نیست. لذت از دانایی چیزی شبیه علم است. شاید برای دیگران مطلوب نباشد ولی من می گویم باید تماشاگر را با خوراک دیگری هم آشنا کنیم و علاوه بر گوش، روح و مغزش هم تغذیه شود. باید تئاتری خلق کنیم که منجر به گفت وگو شود، آن هم درباره سطحی از آگاهی و نه داشته های از پیش معین.

تماشاگر ایرانی در سال های اخیر تا حدی با آثار خارجی به ویژه آلمانی مواجه شده که این رویکرد در دراماتورژی را به کار گرفتند. نمایش «هملت» شما هم در ایتالیا مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت، اما مساله اینجا است که آنها از یک سنت تئاتری پیروی می کنند. ما آن سنت را پشت سر نداریم و می خواهم بدانم شما چطور به این شیوه تئاتری رسیده اید؟
آنها برای اینکه سنت تئاتر بتواند نفس تازه ای بکشد اصلا پول پرداخت می کنند و دنبال هنرمندانی هستند که تجربه های جدید را جست وجو می کنند. جست وجوی جدید هم برای شان به این معنا نیست که اصلا آمده ایم سنت را از بین ببریم. می گویند اینها راه هایی برای تنفس سنت است، ولی برخلاف آنها ما در ایران هر کار تازه ای را به معنای نابودی گذشته در نظر می گیریم و تاریخ تئاتر را به قبل و بعد از خودمان تقسیم می کنیم. من حاصل آن چیزی هستم که تا امروز انجام داده ام و اگر به تکامل نرسیده باشم به هیچ دردی نمی خورم. در این حالت یک کارگردان مکانیک هستم، چون برای کارگردانی چند سطح قائلم: مکانیک، تکنسین، استراتژیست و طراح یا هنرمند. الان تعداد زیادی کارگردان- مکانیک و تکنسین در ایران داریم. یعنی تماشاگر حتی می تواند ورود و خروج بازیگر در صحنه یا محل نور را حدس بزند. فقط داستان ها تا حدی با هم تفاوت دارند و این بازیگرها هستند که سروری می کنند. تماشاگر برای دیدن بازیگر و چهره های دوست داشتنی اش به سالن می آید، نه برای مواجه شدن با متن و کارگردان. چرا؟ چون همه چیز تکراری شده و تنها بازیگرها شخصیت های متفاوت به نمایش می گذارند. به همین دلیل هم می بینیم اگر بازیگری خودش را در چند نمایش تکرار کند و دست یافتنی باشد، فراموش می شود. در این وانفسا شما باید تلاش کنید متفاوت باشید: مثل آنچه برشت انجام داد. من تلاش می کنم از برشت بیاموزم که دید یک چیز در تئاتر آلمان اشتباه است و تلاش کرد آن امر غلط را تغییر دهد.
برشت در کنار خودش افرادی مثل والتر بنیامین، تئودور آدورنو و هورکهایمر را می دید. آلمان در حال تحول بود، اروپا تجربه جنگ جهانی اول را پشت داشت و درگیر جنگ دوم بود. کشورها در حال پوست اندازی بودند، بی وطن ها صاحب وطن می شدند، کتاب سرمایه مارکس آثار خودش را به جا می گذاشت و از سوی دیگر ماشین سرمایه داری می کوبید و پیش می آمد. برشت در این شرایط قصد داشت بگوید تماشای تئاتر، تفریح یا پر کردن ساعات فراغت نیست، شوآف فخر فروشی یا محل ارایه مد و تازه کردن دیدار نیست.
هنرمند تئاتر برای رسیدن به این مرحله باید به علم رجوع کند و تا جایی که امکان دارد به علوم سرک بکشد. پیش از همه خودش باید به درک جدیدی از جهان پیرامون برسد و برای رسیدن به این مقصود به کشف و آزمایش نیاز دارد که در پروسه تمرین اتفاق می افتد. وقتی شما تمرین تئاتر را از بین ببرید دیگر هیچ چیز ندارید. من از برشت یاد گرفتم که بومی فکر و جهانی عمل کنم.

حتی برشت هم به سرگرم شدن مخاطب در سالن تئاتر تاکید داشته و قرار نبوده چیزی را به زور حقنه کند.
اصلا سرگرمی همین است. سرگرمی یعنی میزانی از دانش و فهم، نکته ای که در نمایشنامه «گالیله» به آن برمی خوریم. اگر قرار باشد تئاتر قصه تعریف کند کتاب این کار را خیلی بهتر انجام می دهد. تئاتر نباید به سمت شاخصه هایی حرکت کند که مدیوم های دیگر مثل سینما و ادبیات بهتر انجامش می دهند. تئاتر راه خودش را می رود.

تمام این صحبت ها نشان می دهد ایده هایی دارید و برایش مطالعه می کنید. تجربه های سال های اخیرتان هم به ما می گوید برای تئاتر کیسه ندوخته اید. لازمه بارور شدن این ایده ها استقرار گروه در یک محل معین است. خودتان برای مستقر شدن گروه فکری کردید؟
در کشورهای دیگر شهردار به هنرمند خود، یکی مثل یوجینو باربا می گوید بیا ما یک زیرزمین داریم که می توانیم به شما بدهیم و ساختمانی را در اختیار گروه می گذارد تا مستقر شود. شما ببینید وقتی این اتفاق برای باربا رخ داد چند سال داشت؟ از همان زمان می دانست اگر تلاش کند و به راهش ادامه دهد، در نهایت به مقصود می رسد. من الان 18 سال است کارگردانی می کنم، 18 سال است تلاش و صبر کرده ام ولی امروز همچنان جایی برای استقرار ندارم. قرار هم نیست دست به دامان کسی بشوم که بیاید و در یک امر فرهنگی مشارکت کند. چون می دانم مشارکت کردن یکی، به معنای دخالت است. چون سرمایه می گذارد و باید برایش سود داشته باشد. از همین جا دخالت ها آغاز می شود. آن هم در مملکتی که فرهنگ، سودآور نیست. شما به نقش مدیر هنری در جهت دهی به سلیقه مخاطب در آلمان اشاره می کنید؟ مدیران وقتی به تماشای نمایش من می نشینند طوری رفتار می‎ کنند که گویی همان کمک هزینه اندک را هم به ته چاه ریخته اند. چرا؟ چون نمی توانند با نمایش من به مدیران بالادستی پز بدهند. چون مسوولان ما انقدر سطح سواد تئاتری پایینی دارند که حتما باید یک نمایش سرراست ببینند تا قضیه را متوجه شوند. این دیگر تئاتر نیست.
من از هر دو طرف بریده ام. چرا در سینما گروه «هنر و تجربه» تاسیس می شود و برایش سوبسید پرداخت می کنند ولی در تئاتر خبری نیست؟ چرا برای سینمایی که فقط و فقط در تهران معنا دارد سازمان تشکیل می دهند ولی تئاتری که به دورافتاده ترین روستاهای ایران هم راه پیدا کرده در حد یک اداره کل باقی مانده است؟ اداره کلی که حتی بودجه اش دست خودش نیست و امکان برنامه ریزی ندارد. اینجا می شود از مدیر فرهنگی انتظاری داشت؟

به همین دلیل گروه تغییر کرده و با نسل جدید بازیگرانی که آموزش داده‎اید کار می‎کنید؟
بله، مدام گروهم را از دست می دهم و دوباره و چندباره همه چیز از صفر شروع می شود. تا چه زمان می توانم به این شکل ادامه دهم؟ به همین دلیل تصمیم دارم نمایش تجاری کارگردانی کنم بلکه بتوانم هر دو سال یک بار یک نمایش تجربی هم روی صحنه ببرم. به هرحال بازیگر علایق خودش را جست وجو می‎کند و از جایی به ثبات نیاز دارد. اصلا در گوشش می خوانند با من کار نکند، یا تبریک می‎گویند که: «از وقتی با دادگر کار نکردی، دیده شدی». یکی نیست بگوید چرا سر هیچکس به کار خودش نیست. قطعا همه به فکر منافع خودشان هستند، البته من هم رویاهای خودم را دارم ولی نمی خواهم به رویاهای دیگران دستبرد بزنم. چون وقتی رویاهای دیگری را بدزدم تبدیل به هیولا می شوم.

این «رویا» که از دست می رود با پر رنگ شدن نقش شخصیت سانسورچی در نمایش «هملت» به چشم می آید. مساله در نمایش «اسب» پررنگ تر شده و با نویسنده ای مواجه هستیم که گویی به خلوتی رانده شده و با آشفتگی های ذهنی اش دست به گریبان است. اینجا چقدر با حدیث نفس آرش دادگر مواجهیم؟
یکی از کارهای مان حذف کردن است و فکر می کنیم با حذف یک نفر یا یک مساله، کل ماجرا حل می شود. وقتی شرایط به سمت و سویی پیش می رود که این حذف در اندیشه هنرمند رخ می دهد و او پیشاپیش ایده هایش را حذف و لحظات را از خودش دریغ می کند، همه چیز از دست رفته است. تصور می کند با این کار زمان را تحت سیطره درمی آورد درحالی که متوجه نیست، زمان انتقام سختی می گیرد. این ما بودیم که هیچ وقت اجازه ندادیم «اسب» به جنگل برسد! پس اگر امروز شاهد از دست رفتن همه چیز هستیم کسی جز خودمان مقصر نیست.

روی انتقاد شما به آرش دادگر است یا جامعه؟
من از جامعه جدا نیستم. قطعا در آتن هیچکس از سقراط خوشش نمی آمد، چرا؟ چون در تمام داشته های آتن شک ایجاد کرد. من حکم سقراطی را دارم که همه چیز را عیان مطرح می کند و در این تئاتر از کادو پیچ کردن موضوع خبری نیست. به همین دلیل هیچکس از من خوشش نمی آید. دانایی تاوان دارد. توجه کردید زمان چقدر زود می گذرد؟ چرا؟ چون زندگی نمی کنیم و همواره به دنبال تکرار دیروز هستیم. می خواهیم یک چیزِ به نظرِ خودمان جذاب را از گذشته به امروز بیاوریم. هیچکس به این فکر نمی کند فقط یک گام رو به پیش بردارد.

الان سوء تعبیر پیش می آید که دادگر تصور می کند سقراط زمان است.
هر فکری که می خواهند بکنند: چه اهمیتی دارد؟ مشکل اینجا است که جامعه نمی خواهد یا نمی تواند شک در داشته هایش را بپذیرد. قبول نمی کند داشته هایش فرو بپاشند و یک بار دیگر برای درک و دریافت جهان پیرامون تلاش کند. شبیه دوران ناصرالدین شاه شده ایم که شعر از محتوا خالی شد ولی از لحاظ شکل به اوج رسید.

این از نو دیدن چطور در فرم نمایش «اسب» نمود پیدا می کند؟
تصور کنیم روی پل کالج هستیم: از آن نقطه چه می بینیم؟ یک چیز کلی از حرکت خودروها و مردم. وقتی پایین پل بایستیم یک محدوده را با جزییات بیشتر می بینیم ولی بخش هایی را از دست می دهیم. زندگی همین است، ما جنبه هایی را می بینیم و ابعاد دیگری را از دست می دهیم. تئاتر چیزی جدا از زندگی نیست. در نمایش «اسب» به همین سمت حرکت کردیم، شما بخش هایی را به دست می آورید و مقاطعی را از دست می دهید. من همین نسبیت را در نمایش ارایه دادم. برخلاف بعضی نمایش های روی صحنه که یک داستان شناخته شده مملو از بدبختی را زیبا نشان می دهند.

یعنی تلاش می کنید جهان چند بعدی به زیبایی شناسی کار وارد شود؟
سعی نمی کنم نمایش را با واژگان شناخته شده صورت بندی کنم. در نهایت معتقدم جهان پیشایند است، علت مند نیست. حتی نمایش «اودیسه» هم باید به همین شکل اجرا می رفت ولی کاستی های مالی اجازه نداد، چون باید دستمزد عوامل را می پرداختم. اینجا هم اگر حمایت انجمن هنرهای نمایشی و شخص امیرحسین شفیعی نبود این نمایش روی صحنه نمی رفت. توماس اوستر مایر راست می گوید بیاید اینجا، خودش را هشتاد قسمت کند و بعد نمایش «هملت» روی صحنه ببرد: ببینم می تواند.

بحث کارگردانی نمایش تجاری جدی است؟
بله، چون باید هزینه های زندگی را بپردازم.

اگر حمایت مالی شود چطور؟
حمایت یعنی از شکل گرفتن کمپانی من حمایت کنند. همین کارگاه دکور را در اختیارم بگذارند.

با نیش و کنایه اهالی تئاتر چه می کنید؟
اصلا توجه نمی کنم. صحبت در این باره ارزش ندارد. مگر در سینما چنین مسائلی وجود دارد؟ مثلا می گویند چرا به «هنروتجربه» کمک می کنید؟ چون آنجا پول وجود دارد ولی در تئاتر صدقه گدا به گدا شده است. دولت به ما صدقه می دهد. البته متوجه هستم کسی از من دعوت نکرده تئاتر کار کنم. این حرفه ام است. تصمیم گرفته ام این طور کار کنم و پای مسوولیتش هم ایستاده ام.

file:///C:/Users/Quantum/Downloads/Documents/13961214-4042-9-69.pdf
این گفت و گو فوق العاده غمگینم کرد.
از عمق جان آرزوی بهروزی برای گروه کوانتوم دارم...
۱۷ اسفند ۱۳۹۶
این دردنامه نه فقط از زبان آرش دادگر که از زبان بهرام بیضایی ها؛ حمید سمندریان ها ؛ علی رفیعی ها و ...... فریاد می شود که :
هنر خوار شد جادویی ارجمند// نهان راستی آشکارا گزند
۱۷ اسفند ۱۳۹۶
عمار عاشوری (ammarashoori)
سپاس از شما دوستان عزیز. شاد باشید
۱۹ اسفند ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید