چهارراه مکاتب!
1- «خاکستر به خاکستر» اصطلاحی آمریکایی به معنای «هیچی به هیچی» یا «خوب حالا که چی؟» هست.
2- گاهی کشیشان هم این اصطلاح را هنگام
... دیدن ادامه ››
دفن اموات به کار میبرند.
3- نویسنده کار، هارولد پینتر متولد 1930 لندن و برنده جایزه نوبل ادبیات، مبدع تئاتر «واقعگرا» است که آثار اولیه او را در دسته «تئاتر پوچی (معنا باخته)» ردهبندی میکنند.
4- فرم اجرای «خاکستر به خاکستر» تئاتر بیپیرایه یا تئاتر بیچیز است.
«تئاتر بیپیرایه» – که مبدع آن یرژی گروتوفسکی است - شکلی از نمایش امروزییست که از تمامی عناصر غیرضروری صحنه، اعم از نور و آرایه و لباس و مانند آن، فاصله میگیرد و صرفاً بر کار بازیگر و حقیقت رابطه زنده تماشاگر استوار است.
پس طبیعتاً انتظار دکور، آرایههای خاص و حتی موسیقی – غیر از صدایی شبیه صدای قطار که توسط پا کوبیدن یکی از بازیگران ایجاد میشود – نداشته باشید.
5- گروه کار از بازیگران تا کارگردان هم، دست پرورده «مکتب تهران» هستند.
6- خوب طبیعتاً با کاری روبرو هستیم که نتیجه جمع «تئاتر بی پیرایه، تئاتر واقعگرا، تئاتر پوچی (معنا باخته) و مکتب تهران» است.
7- پینتر معتقد بود که «هر چه تجربه حادتر باشد، بیان آن وضوح کمتری دارد.» خاکستر به خاکستر تجربهای حاد است که وضوح کمی دارد. تا جایی که کارگردان لازم میبیند ابتدای کار توضیحاتی در مورد داستان بدهد.
8- آنچه برای من جذاب بود شخصیت مرد داستان بود. او «همسر سابق»، «بازجوی فعلی»، «رواندرمانگر» و «قاتل بالقوه» را همزمان بازی کرده است. روان درمانگری که به شکلی مازوخیستی در پی بازخوانی خاطرات زن از «نسلکشی» و «تهدید» است. اوج مازوخیسم، تلاش او برای دریافتن تصویر چهرهی رقیب عشقیاش است. روان درمانگری که با حالات بدن و شکل دیالوگ گوییاش، بیماری در آستانه فروپاشی روانی را بهخوبی بازی کرده است.
9- متن اصلی نمایش دو شخصیت دارد اما کارگردان، یک شخصیت دیگر به کار اضافه کرده است. شخصیتی با چشم و نگاهی نافذ که در طول نمایش روی یک صندلی نشسته و گاهی کلماتی مبهم را ادا میکند. در طول نمایش نیمی از مغز من درگیر این شخصیت بود. مرا یاد آن سنگ سیاه در ادیسه فضایی کوبریک میانداخت و بهشدت احساس نگرانی، تعجب و راز آلودگی در من بازتولید میشد. هر آن منتظر یک اتفاق غیرمنتظره از سوی او بودم که البته انتظار من هم بیجا نبود.
10- حرکات دورانی و رفت و برگشتی بازیگران نشان از تلاطم و آشوب دارد. شباهت پایان ماجرا با پایان داستانی که سعی در بازخوانیاش دارند، تکراری «سیزیف گونه» را تداعی میکند. تکراری عبث و سرشار از ناامیدی از خلاصی یافتن از آن.
11- موسیقی خیانت در سراسر کار شنیده میشود. نیازی به ساز نیست. افقی از سیاهی هم جای دکور را گرفته است. فضاسازی سیاه و تاریک کافکایی با مکثهای پیدرپی و روان مضمونیِ دیالوگها و شکل بازیگریِ بازیگران بهخوبی در آمده است.
12- چشمانت خیره به بازیگر مرموز، گوشهایت متمرکز بر دیالوگهای زن، ذهنت گیج از مازوخیسم حاکم بر رفتارِ مرد و حالا پژواک صدای بازیگر زن را میان تماشاگران میشنوی! گویی رؤیایی دیدی و حالا نشانههایش را در عالم واقع میبینی!
13- پیشنهاد میکنم پینتر را دریابید. از میان آثارش، خاکستر به خاکستر را و از میان اجراهای خاکستر به خاکستر، اجرای بیچیز به روایت مکتب تهرانش را دریابید.