میازار موری که دانه کش است
شروع موضوع نمایش "ماندولین و اشکهای جادویی" به موقع صورت میپذیرد، ولیکن حکایت زودتر از انتظار و به یکباره به پایان و سرانجامش میرسید. روایت نمایش با توجه به سختی کار در دیالوگ نویسی برای تئاتر کودک و نوجوان و مشکلات فانتزی کردن داستان برای مجذوب ساختن آن رده سنی به خوبی پیش میرود. عنوان ماندولین (سازی است کوچکتر از گیتار و تا حدی گلابی شکل، دارای هشت سیم ) در تشخیص اسم قهرمان نمایشنامه و اشک های جادوئی اش برای جلب نظر تماشاگر از چیستی درونمایه اثر کافی است تا کنجکاوی تماشاگر کودک و نوجوان و حتی والدینشان را برانگیزد. آیا مخاطب نمایش، ظفرمندی را برای جلب توجه دیگران در بیان شکایت ( غر زدن )، ابراز ناراحتی و حتی لوس کردن خود از رویداد های پیش آمده برایش را، در بکارگیری تنها سلاحش یعنی گریه کردن در موقعیت های خاص ( گم شدن عروسک ) میبندد و حاضر است به بهای تجربه یک دنیای شناور جادویی ( رودخانه اشکی ) گریه کند و یا راه پیشنهادی نمایش را خودخواسته و آگاهانه انتخاب میکند؛ یعنی خندیدن و شاد بودن؟ آیا در ایجاد این همسان پنداری برای تماشاگر نمایش، بازخوردی از آنچه به او در میان میزان و شدت گریستن و خندیدن خورده میشود، تعادلی ایجاد میگردد؟ بعد درمانگر تئاتر ولو با بارگیری حرف های تازه چه تاثیری بر حافظه عاطفی و روانی تماشاگر خردسالش میگذارد و تا چه میزان او در سودای این واژه نگه میدارد که بالاخره : "بخندم یا بگریم"؟ ماندولین قرار است با خنده هایش برای مخاطب سازی خوش کوک بنوازد یا با گریه هایش؟
کارکتر اصلی
... دیدن ادامه ››
نمایش ارتباط کلامی خوبی با واسطه دیگر کنش های نمایش یعنی مورچه ( موراکامی ) دارد. روایتگری نمایش به مرور انتقال مفاهیم ارزشمندی از قبیل کمک کردن ماندولین ( نجات مورچه از قوطی کبریت، تعمیر صدف حلزون و بستن بند کفش هزار پا )، پرهیز از صفت بدجنس بودنش ( حبس و آزار موجودات ) ، استفاده مفید از ابزار آلات و دوستی و همبازی شدن او با هم سن و سالان خود را به مدد تجربه اجتماعی شدن در میان طبیعت و فضای سوررئال نمایش را القا میکند و در واقع در امر فراموشی آگاهانه مخاطب خردسال خود در این زمینه موفق عمل میکند.
به کارگیری توامان رنگ های گرم و سرد در صحنه پردازی با خلق فضائی پویا تماشاگر را به وجد می آورد و در واقع دکور تجملاتی بیشترین نقش را در ایجاد احساس عاطفی بر عهده دارد. بازی دهندگان عروسک ها ( لیلی، حلزون و هزارپا ) با تحرک و واکنش های بجا در تاثیر گفتگوهای شکل گرفته شان با ماندولین بر احساسات تماشاگر و جلب همراهی او همراهی مکمل گونه خوبی دارند. در کل تحول شخصیت اصلی نمایش و دگرگونی حال او شکلی تقریبا منطقی دارد و طراحی صحنه به واقع جلوه گر نقاشی زیبایی است برای اشراف بدون اشکال تماشاگر بر محتوای داستان.
پیام آنی انتهایی اجرا ( نقطه فرود ) بیشتر به خوانش میماند تا نمایش ( حضور مورچه در صحنه پایانی ).کاش نمایشنامه نویس همچون اکثر دقایق نمایش تا به انتها به نام خود سخنی را نمیگفت و کشف موقعیت صحنه ای را بر زبان نمیراند و این نکته را در نظر میگرفت که کودکان ( گیرندگان اصلی پیام ) پندگیری مستقیم گونه را ترجیح نمیدهند.
موراکامی : نکنه میخواد اشک هایت ما رو با خودش ببره، من توی اشک هایت چیکار میکنم ؟ ... اشک هایت چقدر شورن ؟