میگن یکی میخواسته چاخان کنه میگه :
یه روز دم جنگل بودم که یه شیر دنبالم کرد، همه میگن خب! خب!
هیچی! انداختم تو جنگل تا لابه لای درختا قایم شم ولی باز شیره دنبالم اومد
همه میگن خب! خب!
بعد رفتم تو یه بیشه زار لای علف ها و باز شیره دنبالم اومد
همه میگن خب! خب!
زدم به آب و شنا کردم اون سمت رودخونه ولی باز شیره اومد
همه میگن خب! خب!
میگه و میگه سرانجام میرسه به جایی که میگه رسیدم به جایی که جلوم دره بود و پشت سرم شیره..
همه میگن خب! خب!
بعد هرچی
... دیدن ادامه ››
فکر میکنه هیچ چیزی به فکرش نمیرسه ملت هم هاج و واج داشتن نگاهش میکردن، دست آخر میگه هیچی دیگه شیره من رو خورد!!!
هیچی دیگه آقا کلی مثلن ابداعات کارگردان جان از جمله اتفاقات عجیب و غریب و فیلمبرداری پینگ پنگی و لنزهای رنگ و وارنگ و و و پشت سر میذاری تا آخرش برا بگن خب دیگه! آخرش شیره ما رو خورد!! :((