یادداشت کارگردان
نیمه شب یکی از سردترین زمستون های عمرم، تصمیم گرفتم از سرنوشت آدما بنویسم از تاثیر روابط اجتماعی بر افراد و آینده و زندگیشون؛ خواستم از کمبود احساس بنویسم از اینکه چقدر تلخه وقتی بفهمی انتخابهای به ظاهر کوچیک تو ؛ چه بلایی ممکنه سر یه نفر بیاره؛ خواستم از دروغ بنویسم؛ از نکوهش دزدی یه پسر از پدرش؛ از نادیده گرفتن حقیقت آدما و پس زدنشون؛ از هوس بارگی بنویسم؛ از نامردی از خشونت علیه کارگرای مطالبه گر؛ خواستم از حقیقت بنویسم از....
که با صدای زنگ ساعت شماطهای اتاقم از خواب پریدم... صبح شده بود؛ از سر اجبار و عادت با اینکه چشام درست جایی رو نمیدید از تختم بلند شدم که چشمم به روزنامه ی کنار در افتاد
گویا وقتی خواب بودم پستچی محلمون یه روزنامه رو از زیر در انداخته بود داخل خونه.... تیتر اصلیش این بود «بازپرس وارد میشود»
اون بازپرس که هیچوقت نمیاد اما قسمت دردناک ماجرا اینجاست؛ صبح شده؛ هوا هم روشنه؛ چشمامونم باز؛ اما هنوز خوابمون میاد
کارگردان
مهدی اصغریان