بعد از طی کردن ترافیک و رسیدن به کوچه نامدار رأس ساعت هفت پشت در باروک بودم
یک ساعت و نیم بیرون ساختمان و داخل حیاط باروک تو اون گرما
نمایشی که قرار بود ساعت هشت شروع بشه و نیم ساعت دیرتر شروع شد
داخل شدیم
یه خانمی دم در بود و مشغول گرفتن بلیط
بعداً فهمیدم کسی بلیطشو باید بده که لیست پایینشو پر کرده باشه و میتونستی بلیط نگه داری و من بلیط دادم رفت متأسفانه
دنبال شماره 13 توی صندلی های بی ردیف میگشتم،از پایین شمردم...ردیف 6
جایی که نشستم خوب نبود... با خودم گفتم انگار قسمته که مثل نمایش "غبار" جام بد باشه ولی خوب بود
نمایش با صدای فرهاد مهراد و آهنگ هفته
... دیدن ادامه ››
ی خاکستری(موسیقی: واروژان - شعر: شهیار قنبری) شروع شد
نغمه آروم آروم از پله ها پایین اومد و پشت میز اتو داشت با فرهاد میخوند...
شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلگی،
وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی
.
.
.
داستان زنی که 5 سال تنهای تنها با امید بازگشت همسرش زندگی می کند و دچار اختلالات روانی شده است.
خاصیت این نمایش اینه که حس میکنی که خودت داری بازی میکنی... وقتی که نغمه رو به ما نگاه میکنه با ما حرف میزنه یا حتی موقعی که با انگشت نشونمون میده و میاد میون جمعیت برای روشن کردن شمع زیر قاب عکس مادرش که خودش مقصر مرگش میدونه، تو احساس میکنی که نغمه رو سالهاست میشناسی
در طول نمایش ما با سهراب پسر نغمه،فرهاد شوهر سابق نغمه(باصدای شهاب حسینی)، و شعر خوانی شهرزاد بین هر سکانس و لیلا تنها دوست صمیمی نغمه آشنا میشیم
هم میخندیم و هم گریه میکنیم و هم فکر
نمایش با صدای گرم فرهاد تموم میشه
بهاره رهنما و نسیم ادبی اومدن رو صحنه
گرمی وجود این دو دوست همراه تشویق تماشاگران فضای خوبی به وجود آورد
باید خودتون برید ببینید که ببینید شاهکار به چی میگن
متن آهنگ هفته خاکستری با صدای فوق العاده ی فرهاد مهراد
شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلگی،
وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی؛
ظهر یکشنبهی من، جدول نیمهتموم،
همه خونههاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛
صفحهی کهنهی یادداشتای من
گفت دوشنبه روز میلاد منه،
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!
غروب سهشنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بودهن
به خودم هی زدم از اینجا برو!
اما موش خورده شناسنامهی من!
عصر چهارشنبهی من!
عصر خوشبختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جونسختی ما!
روز پنجشنبه اومد
مث سقاکه پیر،
رو نوکاش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!
جمعه حرف تازهئی برام نداشت،
هر چی بود، پیشتر از اینها گفتهبود
میلاد ادوای
12 تیر ماه 1392