در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایشنامه‌خوانی داستان خرسهای پاندا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:14:11
 
پنجشنبه ۳۰ آبان تا ۰۲ آذر ۱۳۹۲
۱۸:۰۰
بها: ۶,۰۰۰ تومان

"چیزی شبیه ِ نمایشنامه خوانی"
کاری از گروه ِ تاتر ِ " مون"

داستان ِ خرسهای پانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
(به روایت ِ یک ساکسیفونیست که نوومزادی در بلاد ِ کفر داره و اینا

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش رادیویی خرس های پاندا از رادیو بوم


https://soundcloud.com/radiobooom/sets/panda

در کل بد نیست ، کل کار زیرش ساکسیفون زده میشه که جالب شده

به یکبار گوش کردن می ارزه
چه خوب. سپاس.
۰۴ تیر ۱۳۹۳
چقدر من از این نمایش خاطره های خوب دارم :-)
ممنون غزاله خانوم
۱۸ تیر ۱۳۹۳
خواهش می کنم^_^
۱۸ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ـ بیا اینجا
ـ نمی تونم
ـ دلم برات تنگ شده
ـ چشماتو ببند ، به سکوت گوش کن ، فک کن این سکوت صدای منه ، فک کن این سکوت خود منم




از کتاب البته ، نمایشنامه خوانیش رو ندیدم
خیلی این متن رو دوست دارم
ممنون یادگاری خوبی بود
۲۴ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
داستان جالب و در عین حال عجیبی داره این نمایشنامه:

"داستان خرس های پاندا" حکایت زن و مردی است که بی آنکه همدیگر را بشناسند خود را کنار یکدیگر, بدون لباس, در تختخوابی می یابند, که می توان آن را کنایه ای از لحظه ی آفرینش آدم و حوا هم دانست. آنها تصمیم می گیرند برای آشنایی بیشتر, نه شب کنار همدیگر باشند. که نمایشنامه روایتگر این نه شب است.

زن, گویی رسالتی را برعهده دارد و در طول نه شبی که کنار مرد می ماند شروع به یاد دادن چیزهایی به مرد می کند. گویی آمده است تا مرد را به کمال برساند و او را برای مردنی عاشقانه تعلیم دهد. که از این لحاظ می توان آن را نمایشنامه ای عارفانه هم دانست. که همچون منطق الطیر عطار, راه رسیدن به مقصود را در گرو گذشتن از وادی های مختلفی می داند. زن به مرد سکوت را می آموزد, به او می آموزد چگونه از خودش بیرون بیاید و با جهان پیرامونش یکی شود, تا جایی که مرد در آخر کتاب خود را بر فراز تمام چیزها می بیند واحساس می کند بال مرغی در حال پرواز است.

نمایشنامه در یک فضای سورئال ادامه می یابد, شب اول زن بدون آنکه کلید خانه ی مرد را داشته باشد وارد خانه ی او می شود, آنها کنار هم هستند که کسی شروع به در زدن می کند و نام مرد را بر زبان می آورد, مرد زن را کناری می کشد و داد می زند که کسی خانه نیست, اما انگار صدای آنها را نمی شنوند.

شب دوم, که یکی از بهترین فصل هایی بوده که تا حالا خوانده ام, زن از مرد می خواهد که تمام سوال های او را با گفتن "آ" جواب دهد و در پایان این شب, آنها یاد می گیرند چگونه بدون گفتن کلمه ای با هم ... دیدن ادامه ›› حرف بزنند.

شب سوم, مرد برای زن از گذشته اش حرف می زند, از اینکه پدرش با به دنیا آمدن هر کدام از بچه هایش در باغچه ی خانه اش درختی می کاشت, و برای تولد او هم یک درخت سیب کاشته بود. گویی می دانست که روزی آنها او را ترک می کنند تا بدین گونه آنها را برای همیشه در کنار خود داشته باشد: "بهار رو با زردآلو آغاز می کنه و بعدش هم آلبالو تا فصل گلابی, آخر پاییز هم سیب و خرمالو...زمستون هم کاج سبز می مونه و می تونه نگاش کنه...آبنوس هم این قدر کند رشد می کنه که بیش تر شبیه یه بچه س که هنوز دور خونه می پلکه"

شب چهارم, زن برای مرد قفسی را که روکش سیاهی روی آن کشیده شده هدیه می آورد. پرنده ای که شکلش معلوم نیست و حتی قابل دیدن هم نیست که تنها نوع ماده اش وجود دارد و با نور آبستن می شود و بچه هایش را باید به محض به دنیا آمدن از مادرشان جدا کرد چون به گفته ی زن اگر به محض بدنیا آمدن ازمادرشان جدا نشوند می میرند.

شب پنجم, به نظر می رسد زن, مرد را برای یک مهمانی آماده می کند, مرد می گوید که چند روز است حس شنوایی اش وحشتناک قوی شده است, طوری که صدای پاها, حرف ها, حتا نفس کشیدن ها, راه رفتن حشرات روی دیوار را هم می شنود, زن کنار او می رود تا با هم از چیزهایی که می شنوند حرف بزنند,

زن در تمام طول پنج شب گذشته انگار آمده بود تا مرد را برای چیزی آماده کند, او چیزی هایی به مرد می آموزد, از جواب دادن به کمک "آ" تا یاد گرفتن اینکه چگونه بدون گفتن کلمه ای حرف بزند, تا جایی که در شب پنجم, مرد قادر به شنیدن چیزهایی می شود که خیلی دورتر از او اتفاق می افتند.

شب ششم, زن به خانه مرد نمی رود, اما ما صدایش را در پیغام گیر تلفن می شنویم که با هر بار تکرار کردنش توسط مرد, چیزهایی به آن اضافه می شود. او می گوید نیامده چون وقتش رسیده مرد به تنهایی چیزهایی را بفهمد. مرد می گوید که زن با نیامدنش می خواهد یک شب را از او بدزدد, اما زن در جواب می گوید : خب معلومه که امشب شب ششم مونه. مگه من الان با تو نیستم؟ خواهی دید که شب زیبایی داریم. تو دستکش هام روی بالش و پنج شبی که با هم گذروندیم رو با خودت داری. خب حالا چراغ ها رو خاموش کن. تو باید یاد بگیری که سکوت رو گوش کنی. روی تختخوابت دراز بکش... چشماتو ببند... و فقط به سکوت گوش کن... با هم به سکوت گوش می کنیم باشه؟ تو باید تصور کنی که این سکوت صدای منه, که این سکوت خود منم. می فهمی؟ همین جوری بمون و تکون نخور, این سکوتی که نوازشت می کنه خود منم... آروم باش من با توام... گوش کن..."

شب هفتم, مرد دیگر نامریی است. زن فقط صدای او را می شنود که از همه سو می آید. تمام خانه پر است از قفسه های کوچکی که روی آنها روکش سیاه کشیده اند. مرد می گوید: "اینا دیوونه ان. هنوز به دنیا نیامده زرتی بچه می زان, اینا با بوی من معاشقه می کنن, با سایه ام, با نفسم, با ضربان قلبم. تا یه چیزی می گم با حرفام جفت گیری می کنن" و در آخر این شب, مرد از زن می خواهد که برود کنارش, چون دوست دارد پرندگان با لحظه ی معاشقه ی آنها معاشقه کنند.

شب هشتم, آنها با هم عروسی می کنند و در شب نهم, آنها دیگر جسم نیستند, فقط صدای هم را می شنوند. احساس می کنند در خواب همدیگر هستند, آنها کم کم از بدن شان جدا می شوند, از بدن هایشان فاصله می گیرند, بدن هایشان را می بینند که در بغل هم هستند, احساس می کنند دیگر به بدن هایشان نیازی ندارند و تمام حس های بشری را کنار گذاشته اند و دیگر جز صدای بال زدن یک پرواز نیستند.
۰۲ آذر ۱۳۹۲
خواهش می کنم محیا جان
۲۲ آذر ۱۳۹۲
بگو آآآآآآآآآآآآ
۳۰ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید