همکف: ۸۰,۰۰۰ تومان
بالکن:
ردیف ۱ تا ۳: ۶۰,۰۰۰ تومان
ردیف ۴ و ۵: ۳۰,۰۰۰ تومان
هوشیار خیام
فرید عمران
نوشته ای کوتاه بر موسیقی فرید عمران
این روزها هر صبح که بیدار می شوم، در نیمه های تاریکی، آن گاه که شهر هنوز خواب است، موسیقی او را جستجو می کنم. موسیقی او مرا به یاد گمگشته ای می اندازد. با خود فکر می کنم آن گمگشته کیست؟ یا چیست؟
او، فرید عمران، در نیمه های ده ی بیست شمسی در خوزستان متولد شد. پدرش مردی موسیقی دوست بود که صدای خوشی داشت. مردی خوش چهره در ذهن من، که با صدایی بم و گیرا اشعاری را به عربی برای فرزند خفته در آغوشش می خواند. از پدری لبنانی و مادری فرانسوی متولد شده بود، و در آشنایی با دختری ایرانی دلباخته ی او شده بود، و این گونه بود که فرید عمران متولد شد. پدرش موسیقی فرید الاطرش برایش می خواند و صفحات ۷۸ دور ام الکلثوم در خانه بارها و بارها پخش می شد. هنوز قدیمی تر ها به یاد دارند، صفحاتی که هر روی آن تنها چند دقیقه ای بیش طول نمی کشید.
آبادان دهه ی بیست کودکی فرید را شکل داد. شهر اولین ها، شهری که پر رنگ بود و پر اتفاق، گذرگاه تصنیف خوان هایی که ترانه های روز را پر آواز در کوچه ها می خواندند. شهر تمام اولین اتفاق ها برای فرید، که تا پیش از پنج سالگی موسیقی را درون خود احساس کرده بود، بی آن که شکلی یا هیبتی پر وضوح از خود بگیرد، تا اینکه اولین بار در پنج سالگی ساز پیانو را می بیند، و آن اتفاق، اتفاق بزرگ می افتد!
استادش، پیرمردی روس، بعدها به او یادآور شد که در نخستین ملاقاتشان چگونه هر نغمه ای که او نواخت، فرید بی کم و کاست به دنبالش خواند.
زمانی کوتاه پس از آن، شروع به نوشتن کرد. استادش زیر هر خطی از موسیقی که می نوشت علاماتی می گذاشت که برای فرید نا آشنا بود، علاماتی که حکایت از آکوردهای قطعه داشت، و فرید شرمگین بود از اینکه بگوید معنی آن ها را نمی فهمد، پس، شب ها تا دیر وقت بیدار می ماند و در میان دست نوشته نت های خویش و یاد داشت های استاد جستجو می کرد تا معنی آن علامات را بیابد… و این گونه بود که خود آموخته هارمونی را فهمید، و هارمونی بُعد شاخص و غریب آثار بعدی او گردید.
موسیقی او برای من تا مدت ها ناشناخته بود. گاه افسوس می خورم که او را بسیار دیر شناختم، گاه نیز احساس می کنم که می باید این گونه می بود، تا چیزی درون من شکل گیرد و موسیقی در وجودم ته نشین شود، تا بفهمم او چه کرده است.
موسیقی عمران عمارتی پر شکوه، بلند و سفید است، با پنجره هایی آبی رنگ، که روزگاری شادمانی هایی عمیق به خود دیده. عمارتی کهنه و قدیمی که امروز کمتر کسی راهِ آن را می داند یا درونش را می کاود، اما مغرور و ایستاده بر پا نگاه رهگذرِ تنها را جذب می کند و قدم هایش را کُند... عمارتی بلند با گچ کاری های زخم خورده و چوب های ترک خورده ی میز های بلند پذیرایی…
به یاد می آورم: عمارت های شهر ما، که یکی پس از دیگری از دیده مان رخت بستند و تنها نقشِ خاطره ای دور در ذهن ها به جا گذاشتند. عمارت هایی که سقف های بلند و پنجره های بی هراس داشتند. عمارت هایی که نگاه عابر را کور نمی کردند. عمارت بلند عمران و باغ خرامان او بی مهری باغبان هایی را دیده که سالیانی دراز بی دغدغه از کنارش رد شده اند و دستی بر خاک نشسته بر صندلی ها و ارسی های آن نکشیده اند، لحظه ای زیر آلاچیقش ننشسته اند و یک بار پیچش تنگ و تو در توی گل های کاغذی را روی دیوارهایش نظاره نکرده اند. موسیقی دانانی بی مهر، که بی آن که بدانند چرا، فرض بر این گرفتند که سرزمین پر شیار ما لاجرم آهنگسازی تولید نکرده و نخواهد کرد.
ناگهان در نیمه ی تاریکی صبح به یاد می آورم گمگشته ی من کیست که موسیقی عمران مرا یادآور می شود: شهری که زمانی به شکل دیگری می شناختم، و سرزمینی که شکل دیگری از آن را هنوز در رویا می بینم…
هوشیار خیام
دی ماه ۱۳۹۴ (مدت این برنامه ۷۵ دقیقه می باشد با ۱۵ دقیقه تنفس)
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید