بخش: مرور تیاتر ایران در سال۱۳۹۴ و مسابقه بین الملل
(تهران)
یادداشت کارگردان:
من هم راسکلنیکف هستم. بی کم و کاست. آشفته و
سرخورده و حیران و گیج. خواستم جسارت را تجربه کنم. من هم راسکلنیکف هستم.
دستم به خون آلوده است. به خون دل هایی که خوردم.به خون هایی که در گلو خفه
کردم. هر شب سر که روی بالین می گذارم ، مکافاتم شروع می شود. چه روزی به
شب رسید و چه شبی به صبح می رسد؟ من در مکافاتی نفس می کشم که جنایتش
فراموشی است . فراموشی از جوانمردی قهرمانان و اسطوره های افسانه ای. وجدان
بیدار افسانه می سازد. شاهکار داستایوفسکی دغدغه شد و راه را برایم هموار
ساخت.