*۱۸- دلتنگیهای عاشقانه: درامِ عاشقانهی جنگی*
روزِ ۱۷ بهمن، ساعت ۱۸:۳۰
امتیاز من در جشنواره: ۲ از پنج
امتیاز من از ده: ۴ از ۱۰
——
قبل از این که این فیلم در سینما آزادی اکران شود، در برجِ میلاد بر روی پرده رفته بود و بدین مناسبت، گبرلو کارگردانِ این فیلم را به برنامهی
... دیدن ادامه ››
هفت دعوت کرده بود. اعظمیان در آن برنامه ادعاهای شگرفی پیرامونِ حاتمیکیا کرد و او را از جهتِ فیلمسازی، کارگردانی بد قلمداد کرد. اعظمیان چونان از اصغر فرهادی تعریف میکرد و چونان خودش را دستِ بالا گرفته بود که گبرلو از او پرسید آیا شما فیلمِ خودتان را بهتر از فیلمهای دهنمکی و حاتمیکیا میدانید؟ اعظمیان گفت فیلم را ببینید تا برایتان مشخص شود و بدین ترتیب، شخصن مشتاق شدم فیلمِ او را هر چه زودتر به تماشا بنشینم. اما… نتیجهی فیلمِ «دلتنگیهای عاشقانه»، به مانندِ اسمِ پسزنندهاش، چیزی جز اعصابخردی نبود. اعظمیان فردی بود که فقط ادعا میکرد و ادعا و در زمینهی اجرا، به غیر ازچند ویژگی مثبت، درامِ عاشقانهاش به یک فیلمِ فیک تبدیل میگشت.
«دلتنگیهای عاشقانه» از ریتمِ خوبی برخوردار است و به قولِ معروف بورینگ نیست. مخاطب از ابتدایی که پای فیلم مینشیند قصه را تا به انتها دنبال میکند. باید بگویم این فیلم، حداقل به این خاطر که زندگی واقعی یک شخص بود، داستان و قصه داشت: ما عاشقی را میدیدیم، جدایی را میدیدیم، اتفاقات را میدیدیم و در نهایت پایانِ فیلم را میدیدیم. همین که در این سودای «بیداستانی»، یک فیلم دارای داستان است باید خدای را شکر گفت. علاوه بر این، اعظمیان از کلیشهها دوری میجوید و به خوبی به این فهم رسیده است که شعاری کردنِ فیلماش، نتیجهای جز خرابتر شدنِ کار ندارد. این را به خوبی میتوان از سکانسهایی فهمید که او به عمد شعارهای فیلم را قطع میکند (سکانسِ تبریکِ عید در تلویزیون).
این که گفتم دلتنگیهای عاشقانه قصه ندارد به این معنا نیست که قصهی خوبی دارد. روایت کردنِ زندگی مشترکِ دو فرد، آن هم در یک فیلمِ ۹۰ دقیقهای، کارِ مشکلی است که اعظمیان از پسِ آن برنیامده است. اتفاقات روی هوا رخ میدهد و کارگردان با پوششِ «عاشقبودن»، هیچ توضیحی در موردِ تصمیمهای میتراحجار نمیدهد. بازی میترا حجار قابلِ قبول است اما نمیدانم چه سری است که وقتی زندگی او را از ۱۶ سالگی تا ۵۰ سالگی به نمایش میگذارند، فقط «میزانِ آرایشِ صورتِ او» کم میشود و هیچ گاه پیر نمیشود (جالب این جا بود که شخصیتِ میتراحجار، از ۱۶ سالگی تا ۲۵ سالگی فقط یک اورکتِ قرمز داشت). یکی از نقاطِ بزرگِ شکستِ فیلم، محمدرضا فروتن است. به قولِ +mahdi hosseini او نمیتواند احساسات را به خوبی منتقل کند و صورتِ او به شدت پوکرفیس است. شاید او بتواند در نقشِ شخصیتهای معترض، عاشقِ خوبی هم باشد اما قطعن او نمیتواند در نقشِ یک سربازِ وطن، عاشقی باشد که به دل بنشیند. علاوه بر همهی اینها، فیلم به تمامه بر روی میترا حجار و محمدرضا فروتن فوکوس کرده است و بدین مناسبت، دیگر شخصیتهای حاشیهای به ستونها و دیوارها و درهایی تبدیل میشوند که فقط نقشِ «صحنهپرکنی» را ایفا میکنند؛ در حالی که بزرگترین لطافتِ داستانهای عاشقانهای چون این داستان، شخصیتهای حاشیهای هستند که به داخل زندگی میآیند و میروند.