گلسا دختری ۱۶ ساله است که به همراه خانوادهاش در شهری کوچک در اطراف تهران زندگی میکند. او بیشتر اوقات خود را با گروهی از دوستانش میگذراند. یک روز آنها تصمیم میگیرند تا دست به اقدامی هیجانانگیز بزنند؛ اقدامی که پیامدهای غیرمنتظرهای در پی خواهد داشت و از کاری صرفاً سرگرمکننده و هیجانانگیز، به دردسری پیچیده تبدیل میشود. اتفاقاتی که رخ میدهد، از اساس دیدگاه گلسا نسبت به زندگی را تغییر میدهد.
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چیزی که بعد از دیدم این فیلم حس میشود این است که چنین فیلمی به شور و حال بیرونی بیشتری نیاز داشت و به کش و قوسها و کندوکاوهای بی پرده تر، مشکل بزرگ فیلم این است که نوع روایت ملو و لحن سرد فیلم چندان تناسبی با مضمونش که سرکشی در دوران تین ایجری و یا دوران بلوغ است ندارد.
نوع عصیان گلسا در برابر دوستان و خانواده اش زیادی بالغانه و خودآگاهانه است و چندان از جنس عصیان نوجوانانه نیست و بیشتر به کارکترهای روشنفکر پریشان حال میخورد و زیادی با نماد تزئین شده است (تاکید زیاد روی شباهت استعاری بین گلسا و اسب مورد علاقه اش)
همانطور که کاراکتر اصلی با ریسک دزدی ار فروشگاه صرفا جهت خوشگذارانی ( از جنس عدم درک و بلوغ) معرفی میشود چطور در ادمه عصیانش همتراز آدمهاییست (که آگاهی و درک بالایشان از فضای اطراف آنها را پریشان کرده است)
اگر هم علت چنین تناقض رفتاری متحول شدن کاراکتر از لحاظ شعور درونی باشد خوب این اتفاق مهم نمیتواند در ابتدای فیلم صرفا با یک بگو ومگو با دوستان و یک سیلی خوردن رخ دهد نیاز به پیش زمینه ی قوی تر دارد که در فیلم غایب است.
حیف که فیلمو دیر دیدم . خیلی دوست داشتم . خیلی ما فیلم نداریم با موضوعی مثل این . یه نظرم خیلی حرفش به جا بود . خیلی درست بود . نگرانی اجتماع و بچه هایی که به شدت هم نگران این روزهاشون هستیم هم فرداشون . زیر بار حرف زور پر زور تر از خودشون برن یا نرن . سیلی بخورن و صداشون در بیاد یا نیاد . درست وقتی که حتی بزرگتر هات هم حرف تازه ای برای گفتن ندارن . به آدما اعتماد کنن یا نه .... دوست داشتم حسابی