یاداشت کارگردان؛
چرا بکت؟
آن شانزده دقیقه هولناک؛
جایی مطرح کرده بودم اگر هنری داعیه معاصر بودن دارد باید نسبت اش را با "بکت " مشخص کند.
در این روزها که نمایشی از ساموئل بکت را روی صحنه دارم و هر شب که در تنهایی از پشت پرده به صحنه و تماشاگران نگاه میکنم، بیشتر به این گزاره فکر میکنم؛ معاصر بودگی!
خیابان؛
هر روز ساعات طولانی را در مسیرهای درون شهری در ترافیک عذاب آوری سپری میکنیم، آنچه رو به روی ماست تنها خودروی جلویی ست، آمبیانس تکراری محیط، هر روز و هر روز تکرار میشود و ما تحمل میکنیم و فردا دوباره تکرار و تکرار.
و پیشنهادهای دنیای سرمایه داری در این دقیقه خود را بر ما تحمیل میکنند.
گوشی های هوشمند، غرق دنیای مجازی، تصاویر و تصاویر، وهمی از واقعیت که جایگزین واقعیت میشود.
صحنه نمایش؛
در بخشی از نمایش ۴ بازیگر فقط روی صحنه در نظمی ثابت فقط و فقط راه میروند.
۱۶ دقیقه تنها، راه رفتن!
تماشاگر در این موقعیت گرفتار میشود بی کمک بی واسطه، بی هیچ پیشنهادی و این مواجه اصیل با واقعیت آنقدر غریب هست که گویی فراتر از تحمل انسان معاصر قرار میگیرد.
آن شانزده دقیقه هولناک!
بکت ما را در این مواجه بی پرده با خودمان قرار میدهد ،خودِ به انقیاد در آمده ما.
تجربه ای منحصر به فرد که بکت با از کارانداختن زبان (قانون دنیای نمادین) ما را به امر واقع دعوت میکند.
دعوت به یک آیین
آیین رهایی بخش!!
( نمایش "دیگری شبیه خودش "، سه قطعه کوتاه از نمایشوارههای بکت را هر شب روی صحنه به نمایش میگذارد، تنها با حضور ١٢ تماشاگر، تا فضایی متفاوت خلق شود برای آن ١٢ نفر، برای تجربه این آیین تنهایی، این آیین رهایی)