همیشه انگار هر چیزی که برای آدم اهمیت دارد، فراز و نشیبِ یک امکان، گریزِ دوباره است به همان زبانِ الکن. "زبان" به هر معنایی که فکر کنید. بهتر بگویم: اجرایی به پاسداشتِ تمامِ "ناکارکردها"، و محمد حسین ضرغام زمستان هزار و سیصد و نود و چهار تهران - زیرپلّه منبع: سایت گالریاینفو
"زبان" را دوست داشته ام. با هر معنا و منظوری که شما برداشت کنید ; فرقی
ندارد. تمامِ برداشت های ممکن از زبان و تمامِ کارهایی که محورشان "زبان"
باشند برایم به طرزِ عجیبی جذاب اند ; باز همفرقی نمی کند که منظور از زبان
کدام باشد. سر و کارم به انواع و اقسامِ "زبان ها" افتاده و کارهای مختلفی
هم با زبان انجام دادم و باز هم این کار را می کنم. مثلا بعضی وقت ها دوست
دارم روبروی آیینه مسواک ام را رویش بچرخانم یا زیرِ دوش، بیرون اش بیاورم
تا زیرِ ضربه های محکمِ آب خستگی هایش دربرود. اولِ صبح، رویش خامه و عسل
می گذارم. اگر نشد; فقط تلخیِ قهوه یا چای. چندبار بدونِ اختیار، گاز گرفته
شد. جراحت هم داشته، و گهگاهی "فرج بعد از شدّت". چند بار جلوی آیینه
بیرون آوردم اش برای گرفتنِ عکس. عکس های خوبی هم گرفتم. حتا رویش کلمه
نوشتم، با قلم. کلماتی که قرار بود به کمکِ خودش گفته شوند را رویش نوشتم
تا کمتر خسته اش کنم و برای جواب دادن به دیگران صرفا خودش را نشان بدهم.
بیشتری هم سراغ اش می رود. مثلا وقتی که دانش آموز بودم، زبان ام سکته کرد.
کاراییِ عادی اش را از دست داد و دیگر بجای برقراریِ رابطه، اعصابِ مردم
را خط خطی می کرد یا این که روابطِ قبلی ام با آن ها را از بین می برد.
هنوز هم این کارکرد (یا بهتر بگویم "ناکارکرد") را حفظ کرده ولی من توانستم
با "نوشتن" و متن، راه "ها"ی دیگری پیدا کنم. نوشتن به من کمک کرد تا
بتوانم از "تِته پِته" ، پا در مسیری بگذارم پُر از امکانِ خلق.
ادای دِینی به ناکاراییِ زبان، تا در این مواجهه ی پانزده دقیقه ای،
محرمانه ها و شوک های زندگی ام به انتخابِ مخاطب بیرون بریزند.