گس . . .
(این نوشته می تواند نکاتی از فیلم را لو بدهد. لطفا توجه داشته باشید)
1. یکی از مهم ترین مسائل در بررسی یک اثر هنری توجه به مقوله انصاف است. آیا همه ما آدم ها توان آن را داریم تا مانند عیسای ناصری، در مواجهه با لاشه یک سگ به جای شکایت از بوی تعفن آن، از دندان های سفید سگ تعریف کنیم؟ و صد البته پر واضح است که نگارنده این سطور قصد جسارت به ساحت هنرمندان این مرز و بوم و مقایسه اثر هنری با لاشه سگ را ندارد و بی شک در مثل مناقشه نیست.
2. حتما این حکایت طنز آمیز را شنیده اید که پیرمرد به منشی اش گفت یک هفته برویم شمال و منشی به شوهرش گفت و شوهر به معشوقه اش و معشوقه
... دیدن ادامه ››
به شاگردش، و شاگرد که همان نوه پیرمرد بود از پدربزرگ خواست تا در این یک هفته تعطیلی مسافرت بروند و بعد کل برنامه ها به هم خورد! کل ماجرای فیلم گس را شاید بشود در همین حکایت طنز آمیز خلاصه کرد. با این تفاوت که در حکایت فوق تمام اتفاقات به صورت زنجیره ای روی هم تاثیر می گذارند اما در «گس» هر ماجرا فقط پاساژی است برای ورود به اتفاق قبلی. زن به شوهرش (دکتر) سرد است، شوهر به دنبال منشی جوان و جذاب. منشی جدید به خیانت شوهرش مشکوک، شوهر منشی خائن است. معشوقه شوهر منشی یک خرده داستان با خواهرش دارد که به هیچ درد فیلم نمی خورد! شاگرد معشوقه شوهر منشی به دیگر شاگرد او خیانت می کند. شاگرد دیگر، همان دختر دکتر است! این کل ماجرای فیلم بود بدون این که توالی ماجرا ها علت و معلولی در پی داشته باشد. اساسا سلسله تصاویر بی ربط در فیلم از همان سکانس افتتاحیه شروع می شود. این که قرار است با دیدن بچه ای مبتلا به سندرم دان چه احساسی به ما دست بدهد و ارتباط ماجرا به باقی فیلم چیست و این که تقابل این وجهه از شخصیت زن پرستار با همکارش در مقابل رفتار او در خانه (شخصیت پردازی و رنگ آمیزی زن در ساختار داستان) چه چیزی را قرار است نشان دهد و چه کارکردی برای ما دارد به کل نا معلوم است. از همه بد تر لحظه ای است که کارگردان حس می کند تماشاگرش به اندازه کافی فهم و شعور ندارد و باید با یک آیه قرآن پیام فیلم را به او دوباره گوشزد کرد. دوست عزیزی که این ایده آخر را مطرح کردی لطفا کمی احترام به مخاطب!
3. از طرفی با یک اثر هجو و سطحی سر و کار نداریم. کارگردان تکنیک های سینمایی را می شناسد و انتقال مفهوم از طریق تصویر را بلد است. رجوع می کنیم به صحنه ای که دکتر و زنش در حال شام خوردن هستند. دوربین با نمای Over shoulder دو طرف به طور مداوم سوئیچ می شود تا حالت مکالمه را به دست بدهد اما کمتر حرفی رد و بدل می شود. هم چنین صحنه ای که زن پرستار به صورت پشت به دوربین نشسته و روتختی ها را با خشم می کند. هم چنین نمای Over shoulder دکتر در اتومبیل و حرکت او به سمت مقابل، در حالی که نمای مقابلش تار و مبهم است، یا مرتب کردن خود در آینه آسانسور در حالی که در پشت او یک آگهی ترحیم قرار گرفته است. این ها همه نشان می دهد کارگردان زبان تصویر را خوب می شناسد، اما iهمین تمهیدات تصویری گاهی به غلط در فیلم استفاده می شود. استفاده مکرر از دوربین روی دست در فیلم چه چیزی را قرار است به ما نشان دهد. ما یک شات بسته و لرزان از شخصیت همسر دکتر می بینیم و این ممکن است کارکرد معنایی داشته باشد اما امتداد این نگاه در تمام صحنه ها مثلا در فروشگاه موقع تست پنیر یا خرید عطر چه چیزی را به ذهن متبادر می سازد؟ این که زن دکتر تحت نظر است؟ که قطعا می دانیم چنین چیزی نیست و این حس هم ایجاد نمی شود. حتی در مورد شخصیت های دیگر هم این قاب های لرزان و تکرار استفاده از آن حوصله سر بر و پر اشکال است.
4. در یک کلام «گس» فیلم بدی است. این توالی ایجاد کانال بین قصه آدم ها برای بیان یک پند اخلاقی بیش از اندازه طولانی و حوصله سر بر است. نکته هایی از احاطه کارگردان به فن فیلمسازی و دقت در جزئیات بصری به چشم می آید اما آن قدر نیست که فیلم را از ورطه بد بودن نجات دهد. در حالی که از ساخته دوم این کارگردان یعنی «شکاف» هم نقد های مثبتی نشنیده ام امیدوارم کیارش اسدی زاده در ساخته های آینده اش کاری قابل توجه و درخشان در سینمای ایران بسازد.