آدم، حوا، قابیل، هابیل، آدا و زیلا در حال قربانی کردن.
و آغاز سفری بی بازگشت... از عرش به فرش!!!
آدم: خداوندا! ای ازلی! ای ابدی! و ای دانای دانشها! ای که با یک کلمه، از ژرفنای تاریکی روشنایی آفریدی، ستایش تنها تو را سزد! ای یهوه که نورت باز خواهد تابید، ستایش تنها تو را سزد!
قابیل: کدام پاره ی نامیرا؟ بر من دانسته نیست. درخت زندگی را نادانی پدرم از دسترس ما دور داشت، و مادر شتابکارم میوهی درخت دانش را بسی زود چید، و میوه ای که مانده مرگ است! ○ فریبت داده اند. تو خواهی زیست. زنده می مانم، اما تا آن دم که بمیرم.