یادداشت کارگردان
بودن یا نبودن؛ ماندن یا رفتن؛ شدن یا نشدن
همگی مضامینی هستن از ژرفای حقیقت؛ از معنای زیستن
از دشواری انتخاب هامان ....
آیا براستی درست آنست که آرام گرفته و با هجوم بی رحم مصایب؛ با زخم ها؛ با مرگ تعقل و تفکر و با تحمیل هر آنچه از مدار انسانیت به دور افتاده کنار آییم یا سلاح اندیشه در دست گرفته؛ با انبوه تعصبها و باورهای پوسیده به نبرد در آییم؛ مردن؛ خفتن؛ بیدار شدن ...
و باز خفتن ...
و باز مردن .....
همین و بس؟
کیست که خفت و ذلت ، ظلم ظالم، اهانت متعصبان فخرفروش و بی شرمی منصب داران متظاهر؛ همه را تاب بیاورد؛ در حالی که میتواند خویشتن را با خنجری برهنه خلاص کند و بر خفتن ذلت بارش پایان....
کیست که این بار گران را تاب آورد و باز بتواند نفس تازه کند؛ مگر با مرگ اندیشه ...
آری مرگ اندیشه، دردهای قلب را آرام میکند.
میتوان نیاندیشید و آرام زیست؛ میتوان خیانت را دید و آرام از کنار ظلم ظالم گذشت بی آنکه ذرهای به شرافتمان بر بخورد.
میتوان بردهوار؛ بار حقارت؛ بر دوش کشید و باز دم از مردانگی و غرور زد ...
میتوان ضجههای سرد و یخ زدهی کودکان کار را در پستوی خانههایی بی سقف شنید و باز بر سجادهی مصلحت نماز خواند.
این غایتیست که مرگ اندیشه آنرا به خفتگان بیدارنما هبه میکند.
دیگر دم فرو بندیم، ای مردمان شریف؛ ای انسانهای آزاده؛ ای همه تاریخ سراسر عشق، در اندیشههای خویش، بیداری را دریابیم که صبح نزدیک است.
کارگردان نمایش «تراژدی هملت»
مهدی اصغریان