اولش مثل یه کت واک شروع شد از یه جایی با خودم گفتم یعنی میخواد یک ساعت همین رو به خوردم بده که کم کم ورق داستان برگشت.
یهو به خودم اومدم جایی
... دیدن ادامه ››
وسط سیاهی ول شدم انگاری گوشه رینگم و پشت سر هم یکی منو با مشت میزنه و هر مشتی محکم تر از قبلی منو مچاله تر می کرد .
اینکه من به عنوان انسان معاصر مسئول همه اینها هستم.
من مسئول خشکی کره زمینم که هستم.
من مسئول زباله دانی زمینم که هستم.
من مسئول بی هویتی خودمم که هستم.
من مسئول این ولع سیری ناپذیرم که هستم.
از یک جایی به بعد حالت تهوع گرفتم از همه اطرافم و خودم بیشتر از همه
حکایت این تئاتر حکایت غلط خوردن ما تو لجنه اما اینقدر بسته بندی این لجن شیکه که همه چیز از یاد ما میره و حتی در داشتنش از هم سبقت می گیریم ؛هیچ کدوم از ما هم در این قضیه مستثنی نیستیم چون تو یک جامعه زندگی میکنیم.
من مسئولم، مسئولم اما عین خیالم نیست و راحت راه میرم غذا میخورم کتاب میخونم و با پز روشنفکریم بقیه رو خفه میکنم.