در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش هاکلبری فین
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:50:25
امکان خرید پایان یافته
۲۹ تیر تا ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
۱۶:۳۰
بها: ۱۰,۰۰۰ تومان

نمایش «هاکلبری فین» از 29 تیرماه به نفع کودکان مبتلا به سرطان در حال اجرا می باشد

 اطلاعات بیشتر و هماهنگی با چهارراه: 09195933055 / 09352300251

رزرو و خرید مستقیم بلیت:  09395930359

خیابان ویلا بالاتر از خیابان طالقانی,خیابان اراک,کارگاه نمایش باران 

گزارش تصویری تیوال از نمایش هاکلبری فین / عکاس: مریم قربان‌پور

... دیدن همه عکس‌ها ››

مکان

خیابان استاد نجات الهی، ابتدای خیابان اراک، پلاک ۷۲، واحد ۷
تلفن:  ۸۸۹۰۰۷۸۰
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یه روز یه خونه ای بود که تابستونا ، شاخه و برگ های درخت انگور از سر و کولش بالا می رفت. پسرکی توی این خانه زندگی می کرد که با یه زیرشلواری قرمز که روش آرم منچستر بود و یه ژاکتِ رنگارنگِ بافتنیِ مامان دوز و دماغ آویزون و یه سکه گنده ی دو تومنی توی دستش می رفت سر کوچه بغالیِ عمو جعفر و ذغال اخته می خرید. بعدش روی لبه حوض شش ضلعی خونشون با اون کاشی های فیروزه ایش می نشست و ملچ ملوچ کنان ذغال اخته اش رو می خورد.آخرش کاغذش رو لیس می زد و دستش رو با آرم منچستر پاک می کرد.برادراش توی بازی هاشون راهش نمی دادند چون که زیادی کوچیک بود. پسرک سرگرمیش نقاشی کشیدن و کتاب خوندن بود. اما کتاب های زیادی نداشت. تنها یک کتاب داستان کوچیک داشت و اون رو بارها بارها خونده بود. اسم اون کتاب هاکلبری فین بود.پسرک عاشق هاکلبری فین شد ، تنها دوستش و قهرمان زندگیش . همیشه دوست داشت مثل هاک یه قایق می داشت. حتی یه بار دوچرخه اش رو زد داغون کرد که ازش یه قایق بسازه.پسرک به خودش قول داد که اگر بزرگ شد ، حتما یه قایق بزرگ بسازه و با آن سفر کنه.
پسرک از دالان های پیچ در پیچ روزگار گذشت و بزرگ شد. آن قدر بزرگ که دیگر به او می گفتند:پسر. پسر بلیط تئاتری خرید و به تماشای تئاتری نشست.دلش می خواست قهرمان کودکیش را از نزدیک ببیند. نمایش شروع شد ، خود را روی صندلی جمع و جور کرد.صدای لیتل ریچارد ناگهان در فضا پیچید ، پسر لبخندی زد و شروع به خواندن با او کرد:
Well, it's Saturday night and I just got paid,
Fool about my money, don't try to save,
My heart says go go, have a time,
Saturday night and I'm feelin' fine,
و بی خیال تمام آرزوهای از دست رفته اش شد ، کلی خندید و از سالن خارج شد و با خودش فکر کرد زندگی شاید همین باشد.



قشنگ بود Mr.Tambourine Man عزیز (آقا بیا و مردونگی کن یه اسم جایگزینی، مخففی، چیزی انتخاب کن در کنار این اسم، به جان Mr.Tambourine Man سخته صدا کردنت سالار، از دو بار "آلت و شیفت" هم که بگذریم تازه 17 تا کاراکتر دیگه هنوز باقی است تا صدای ما به گوش نازنینت برسه رفیق;) )

یه سوال: این نمایش مخصوص کودکانه آیا؟ اگر بدون کودک به دیدن نمایش بشینیم چپ چپ نگاهمون نمی‌کنن؟
۱۶ مرداد ۱۳۹۲
بیتا نجاتی (tina2677)
خیلی زیبا بود نوشته تان آقای Mr.Tambourine Man.بله براستی زندگی ، همین است.
۱۶ مرداد ۱۳۹۲
شما همیشه لطف دارید خانم نجاتی.
۱۶ مرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بسیار کار پر هیجان و جذابی است مخصوصا برای کودکان . هنوز اجرا رو ندیدم ولی سر تمرین ها بودم . خیلی شاد می شید اگه برید